15 آگست؛ یادآور سقوط امید و شادی

Image

یک روز مانده به سقوط افغانستان به دست گروه طالبان است. همه‌جا آرام و همه‌چیز به روال عادی پیش می‌رود؛ کوچه و پس‌کوچه‌های شهر پر از رفت‌وآمد مردم، صدای بوق موترها، بوی نان گرم و جیک‌جیک گنجشکان و پرندگان حال و هوای دیگری دارد؛ گویی آرامش قبل از طوفان باشد.

طرف‌های چاشت، دختران با شور و شوق راهی مکتب می‌شوند؛ بعضی در مسیر کتاب می‌خوانند و گروهی دیگر با شوخی و خنده راه دانش را می‌پیمایند. بی‌خبر از آن‌که این آخرین روزهای مکتب‌شان است و قرار است در مسیرشان با چالش‌های بزرگی روبه‌رو شوند.

ساعت‌ها می‌گذرد، اما انگار آفتاب حاضر نیست جای خود را به مهتاب بسپارد. سرانجام شب فرا می‌رسد. خبر تصرف برخی مناطق افغانستان توسط طالبان در تمام صفحات مجازی پخش می‌شود. آن شب، خبر سقوط به دست طالبان سیاهی شب را دوچندان کرده بود. سکوتی عجیب تمام شهر را فراگرفته بود.

من و خانواده‌ام دور سفره نشسته بودیم که خبر سقوط مزار به دست طالبان همه ما را وحشت‌زده کرد. بیش از همه من و خواهرم می‌ترسیدیم؛ هراس از این‌که تاریخ سیاه دوباره در حال تکرار است و ما قربانیان آن خواهیم بود. آن شب با تمام تاریکی‌اش گذشت.

صبح فرا رسید؛ صدای اذان از بلندگوهای مسجد با صدای تیراندازی درهم آمیخته بود. همه‌چیز رنگ باخته بود. شهر بی‌روح و خاموش به نظر می‌رسید. خبر سقوط کابل در همه‌جا پیچید. با سقوط کامل افغانستان به دست طالبان، خبر هولناک‌تر فرار رئیس‌جمهور بود. او مردم را با تمام درد و رنج‌شان تنها گذاشت. افغانستان ماند و گروه جاهل طالبان.

از همان روز، همه‌چیز تغییر کرد: از پرچم سه‌رنگ کشورم تا قوانین تازه‌ای که بر مردم تحمیل شد. روزهای نخست حکومت طالبان، وحشت همه را فراگرفته بود. مردم در حال فرار بودند، از پیر تا جوان. کابل به شهر عزا بدل شده بود. هزاران تن از سراسر کشور به میدان هوایی کابل هجوم بردند تا شاید بتوانند از کشور بگریزند.

دردناک‌ترین لحظه‌ها آن بود که مردم کشورشان را جایی امن برای زندگی نمی‌دیدند و ناچار به ترک وطن می‌شدند. در آن روزها شمار زیادی جان باختند. برخی توانستند فرار کنند اما جمعیت بزرگی با تمام درد و رنج در خاک وطن ماندند.

از آن پس، مردم روز خوش ندیدند. صدای خنده‌ی دختران، موسیقی و هزاران چیز دیگر جرم شمرده شد. هر روز قوانین تازه وضع می‌شد. زنان و دختران به جرم نداشتن حجاب در جاده‌ها و خیابان‌ها دستگیر و به زندان‌های هولناک طالبان منتقل می‌شدند. بسیاری به‌گونه‌ای مرموز و بی‌رحمانه به قتل رسیدند. هیچ‌کس جرئت مقاومت نداشت.

مکاتب و دانشگاه‌های دخترانه بسته شدند. دختران و زنان هر روز به خیابان‌ها می‌آمدند تا حقوق اساسی‌شان، یعنی حق تحصیل و کار را مطالبه کنند؛ اما اعتراض‌ها با خشونت سرکوب می‌شد. سال تعلیمی تازه آغاز شد؛ پسران دوباره به مکتب و دانشگاه رفتند، اما دختران از صنف ششم به بالا از آموزش محروم شدند. طالبان اعلام کردند: «تا امر ثانوی مکاتب دخترانه بسته است.»

این گروه چهره‌ی کشور را دگرگون کردند. بسیاری از جوانان ناچار به مهاجرت شدند. کارمندان دولتی برکنار و افراد طالبان جایگزین شدند. همه‌چیز در کمتر از یک سال تغییر کرد. نیمی از جامعه، یعنی زنان و دختران، خانه‌نشین شدند؛ برخی به خودکشی دست زدند، عده‌ای دیگر تسلیم نشدند و به‌صورت آنلاین درس خواندند. زنان کارآفرین نیز با خیاطی، آشپزی، دست‌دوزی و نقاشی خانواده‌های‌شان را حمایت کردند. این نشانه‌ی استواری و توانمندی زنان افغانستان است.

سه سال و پنج ماه گذشت. دختران ۱۲۳۶ روز است که از رفتن به مکتب محروم‌اند.

ما دختران افغانستان در چنین شرایطی بازهم ادامه دادیم. روحیه‌ی خود را از دست نداده‌ایم. طالبان توانستند دروازه‌های مکاتب و دانشگاه‌ها را ببندند، اما نمی‌توانند دروازه‌ی علم و دانایی را ببندند. آنان نمی‌توانند نگاه ما را نسبت به آموختن تغییر دهند.

ما می‌خوانیم، می‌نویسیم و لبخند می‌زنیم. ما رهبران فرداییم. ما تغییر را خواهیم ساخت.

نویسنده: نرگس نوری

Share via
Copy link