فاطمه و سفرهای بی‌پایان

Image

فاطمه دختر ۱۵ ساله‌ای بود که در یکی از روستاهای کوهستانی افغانستان زندگی می‌کرد. زندگی در روستا برایش ساده و بی‌آلایش بود؛ اما وقتی جنگ به خانه‌های‌شان رسید، همه‌چیز تغییر کرد. روزی از روزها، صدای انفجارهایی که از دور به گوش می‌رسید، همه‌ی اهالی روستا را در ترس و وحشت فرو برد. خانواده‌ی فاطمه تصمیم گرفتند که برای نجات جان‌شان از این منطقه فرار کنند.

فاطمه و خانواده‌اش با جعی از آشنایان به سوی مرز پاکستان حرکت کردند. در طول سفر، درختان خشک و بی‌برگ، به مانند شاهدان سکوت، به آنها نگاه می‌کردند. سفر طولانی و دشوار بود؛ اما فاطمه امیدش را از دست نمی‌داد. او به مادرش می‌گفت: «ما باید به جایی برسیم که زندگی دوباره شروع شود.» پس از چند روز سفر، خانواده‌اش به یک کمپ مهاجرین در پاکستان رسیدند. جایی که هزاران نفر دیگر هم برای نجات از جنگ به آنجا پناه آورده بودند. زندگی در کمپ سخت بود. بسیاری از پناهندگان از داشتن شغل ثابت یا حتی مکانی برای خوابیدن محروم بودند؛ اما فاطمه دست از تلاش برنداشت. او تصمیم گرفت که تحصیل را ادامه دهد، حتی اگر شرایط به سختی پیش می‌رفت.

فاطمه در کنار دیگر دختران افغانستانی که در کمپ زندگی می‌کردند، کلاس‌های شبانه‌روزی را شروع کرد. معلمان داوطلب از کشورهای مختلف به کمپ می‌آمدند و در شرایط سخت، به این کودکان آموزش می‌دادند. فاطمه آرزو داشت که روزی به افغانستان بازگردد و برای بازسازی کشورش کار کند. یک روز، وقتی فاطمه در حال خواندن کتابی زیر نور ضعیف چراغ نفتی بود، مادرش نزدش آمد و گفت: «فاطمه، من همیشه به تو افتخار می‌کنم. تو به رغم تمام مشکلات، هنوز به آینده ایمان داری.»

سال‌ها گذشت و شرایط کمی بهتر شد؛ اما فاطمه هنوز در پاکستان مانده‌است. او نه تنها به تحصیل ادامه داده‌است، بلکه برای دیگر دختران افغانستانی که مانند او از فرصت‌های آموزشی محروم بودند، کلاس‌هایی برگزار می‌کند. او به عنوان نمادی از امید و مقاومت در دل سختی‌ها شناخته می‌شد. فاطمه همیشه می‌گفت: «ما ممکن است در جغرافیا تغییر کنیم؛ اما هیچ چیزی نمی‌تواند به ما بگوید که رویاهای‌ خود را فراموش کنیم.

فاطمه با گذشت سال‌ها در کمپ، همچنان نیرویی برای دیگران بود. او از هر فرصتی برای کمک به هم‌وطنانش استفاده می‌کرد. به ویژه دختران جوان‌تر که به دلیل جنگ و مهاجرت از فرصت‌های تحصیلی خود محروم شده بودند، برای آنها کلاس‌های مختلف برگزار می‌کرد. فاطمه باور داشت که تنها راه نجات، آموزش و پیشرفت است. او روز به روز با امید به فردای بهتر تلاش می‌کرد.

یکی از روزها، سازمان‌های بین‌المللی که در کمپ فعال بودند، از او خواستند تا نماینده‌ای برای پناهندگان افغانستانی در پاکستان شود. این فرصت جدیدی برای فاطمه بود تا صدای پناهندگان را به گوش جهان برساند. او با جدیت این مسئولیت را پذیرفت و شروع به کار برای بهبود وضعیت پناهندگان، به ویژه وضعیت تحصیلی دختران کرد. او در تمامی نشست‌ها و کنفرانس‌های مربوط به حقوق پناهندگان حضور داشت و به دنبال ایجاد شرایط بهتر برای تحصیل و زندگی آنها بود.

فاطمه به این نتیجه رسید که اگرچه افغانستان با جنگ و  بحران دست‌وپنجه نرم می‌کند؛ اما نسل جدید می‌توانند با علم و دانش آینده‌ی بهتری بسازند. او آرزو داشت روزی در کنار دیگر دختران افغانستانی، کشورش را از نو بسازد و شاهد بالندگی استعدادهای نوین باشد.

چند سال بعد، زمانی که فاطمه به عنوان یک زن جوان و فعال در عرصه‌ی حقوق بشر شناخته شد، از سوی یکی از دانشگاه‌های معتبر از طریق یک بورسیه‌ی تحصیلی دعوت شد. او این پیشنهاد را پذیرفت؛ اما قبل از رفتن گفت: «من هرگز فراموش نمی‌کنم که از کجا آمده‌ام و همچنان به دنبال ساختن آینده‌ی بهتر برای کشورم هستم. تحصیل تنها یکی از راه‌های رسیدن به این هدف است.»

نویسنده: فاطمه کریمی

Share via
Copy link