آن سال، محرم در روستای ما حال و هوای خاصی داشت. آسمان آبی با ابرهای سفیدی که انگار دست در دست هم داده بودند، گاهی اشکهای بارانی میریختند و زمین تشنه را سیراب میکردند.
من هشت ساله بودم و همراه با خانوادهام در خانهی کوچک و سادهای زندگی میکردیم. پدرم، که همیشه با محبت و لبخند بر لب بود، هر سال در ماه محرم به تدارک مراسم عزاداری میپرداخت.
اولین روز محرم که میرسید، مادرم مشغول پختن نذری میشد. عطر غذای نذری که در آشپزخانه پیچیده بود، با عطر گلهای یاس حیاط در هم میآمیخت و فضایی آرامشبخش ایجاد میکرد. من و خواهر کوچکم با اشتیاق به کمک مادرم میرفتیم. برنجها را پاک میکردیم و نخود و لوبیاها را از شب قبل در آب میگذاشتیم تا برای پختن آماده شود.
شبهای محرم، همه مردم روستا در حسینیه جمع میشدند. چراغهای زردرنگ کوچک، مثل ستارههایی در تاریکی شب میدرخشیدند. من با هیجان در صف اول مینشستم تا نزدیکترین جا به سخنران و نوحهخوان باشم. صدای دلنشین نوحه، قلبها را میلرزاند و اشک از چشمان همه جاری میشد.
یکی از بهترین خاطراتم از آن شبها، زمانی بود که پدرم با دستهای پینهبستهاش، عَلم بزرگ حسینیه را برمیداشت و در میان شور و هیجان مردم به راه میافتاد. من همیشه با غرور و افتخار به پدرم نگاه میکردم. بعد از مراسم، همه با هم به خانههایشان برمیگشتند و صدای صلوات و دعای خیر، هنوز در گوشهایمان طنینانداز بود.
روز عاشورا، همگی لباسهای سیاه به تن و در مراسم سینهزنی شرکت میکردیم. من، با اینکه هنوز کودک نبودم؛ اما حس عمیقی از عشق و احترام به امام حسین (ع) و یارانش در دلم موج میزد. پدرم همیشه میگفت: “حسین (ع) برای آزادی و عدالت جان خود را فدا کرد.” این جملهها هنوز هم در قلبم جای دارد و هر سال با آمدن محرم، خاطرات شیرین کودکیام را زنده میکند.
در کنار تمام این خاطرات، یادآوری رهبری حضرت زینب (س) نیز همواره در ذهنم زنده است. مادرم هر شب از شجاعت و استقامت او برایم داستانها میگفت. اینکه چگونه پس از واقعهی کربلا، با قدرت و ایمان، پیام عاشورا را به گوش جهانیان رساند و با خطبههای پرشور خود، پرده از چهرهی ظلم و ستم حکومت یزید برداشت. مادرم میگفت: “زینب (س) با کلام خود، همچون شمشیری برنده، قلبهای مردم را فتح کرد و پیام حق را جاودانه ساخت.
یکی از شبها، پس از پایان مراسم عزاداری، مادرم با دستان مهربانش سرم را نوازش کرد و گفت: “دخترم، زینب (س) نمونهای بینظیر از شجاعت و رهبری است. او نشان داد که حتی در سختترین شرایط، میتوان با ایمان و ارادهی قوی، به مبارزه برای حق و عدالت پرداخت.” این سخنان مادرم همیشه در ذهنم باقی ماند و هر بار که به گذشته نگاه میکنم، به یاد میآورم که چگونه زنان نیز میتوانند در نقشهای مهم و تأثیرگذار جامعه حضور داشته باشند.
آن روزها، با همه سادگیشان، برایم پر از درسهای زندگی و معنویت بود. محرم برای من فقط یک ماه نبود؛ بلکه فصلی از عشق، ایمان و اتحاد بود. هر بار که به گذشته نگاه میکنم، لبخندی از رضایت بر لبانم مینشیند و دلم پر از آرامش میشود.
سالها گذشت و من بزرگتر شدم، اما خاطرات محرم در روستای کوچکمان همچنان در دلم زنده است. هر بار که ماه محرم میرسد، با یادآوری آن روزها، قلبم پر از شور و هیجان میشود. یاد رهبری حضرت زینب (س) و شجاعت امام حسین (ع) همچنان به من قوت قلب میدهد و مرا در مسیر زندگیام هدایت میکند.
محرم برای من تنها یک ماه عزاداری نیست؛ بلکه یادآور ارزشهای والای انسانی و معنوی است. ارزشهایی که امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) برای آنها جان خود را فدا کردند. این ارزشها، مانند چراغ روشن، راهنمای زندگی من است و هر سال با آمدن محرم، بار دیگر در دلم زنده میشوند.
ثریا محمدی