۱۵ آگست، روز سیاه مردم افغانستان، روزی که کشور به دست طالبان سقوط کرد و پردهای از تاریکی بر زندگی مردم افتاد. در این روز، امید میلیونها دختر در یک لحظه شکست و رویاهایی که با تلاش و درس ساخته شده بود، به خوابی اجباری و طولانی تبدیل شد. دروازههای مکاتب و دانشگاهها به روی دختران بسته شد، صدای خنده و هیاهوی کودکان در حیاط مکاتب خاموش گردید و جای آن را سکوتی سنگین و غمانگیز گرفت.
از آن روز، دخترانی که روزی با شوق کتاب به دست راهی مکتب میشدند، امروز در چهار دیواری خانهها زندانیاند. آیندهای که میتوانست پر از نور، پیشرفت و امید باشد، با قفل و سیمخاردار محاصره شد. این روز نهتنها پایان آموزش، بلکه آغاز فصل تازهای از تبعیض، سرکوب و خاموشساختن صدای زنان در افغانستان بود.
طالبان با برداشتهای نادرست و خلاف روح واقعی اسلام، قوانینی را بر مردم تحمیل کردند که هیچ جایگاهی در تعالیم اصیل دین ندارند. اسلام دینی نیست که زنان را از آموزش، کار یا حضور اجتماعی محروم کند؛ بلکه بر علمآموزی، عدالت و کرامت انسانی برای زن و مرد تأکید دارد. رفتار طالبان نه نشانهی پایبندی به دین، بلکه تحریف و بدنامکردن اسلام است.
در این سالها، دختران نوجوانی که باید امروز در کلاسهای پر از نشاط درس بخوانند، ناچارند روزهایشان را در کنج خانه و با حسرت کتابهای بستهشده سپری کنند. بسیاری از آنان دچار افسردگی، ناامیدی و اضطراب شدهاند. مادران با دیدن سرنوشت دخترانشان به یاد روزگار خود میافتند؛ روزگاری که شاید فرصتی کوتاه برای تحصیل داشتند، اما اکنون میبینند همان اندک فرصت نیز از نسل جدید گرفته شده است.
بسته شدن دروازههای مکاتب و دانشگاهها تنها محرومیت از آموزش نیست؛ به معنای محرومیت از آینده، شغل، استقلال و حتی اعتمادبهنفس است. نسلی که میتوانست با آموختن علوم جامعه را بسازد، اکنون محکوم به زندگی در سایههای ترس و محدودیت شده است. این محرومیت نهفقط زندگی زنان، بلکه کل جامعه را از پیشرفت بازمیدارد؛ زیرا نیمی از جمعیت فعال کشور از عرصه دانش و کار کنار گذاشته شدهاند.
زنان فعال، خبرنگاران، آموزگاران و مدافعان حقوق بشر نیز هدف مستقیم سرکوب قرار گرفتند. اعتراضات مسالمتآمیز زنان برای بازگشایی مکاتب و دفاع از حقوقشان با خشونت پاسخ داده شد. بسیاری بازداشت، شکنجه یا تهدید شدند. برخی ناچار به ترک کشور گشتند و شماری دیگر، با وجود خطر، همچنان در داخل افغانستان به مبارزهی خاموش ادامه میدهند.
اما در دل این تاریکی، جرقههایی از امید همچنان روشن است. دخترانی که از رفتن به مکتب محروم شدهاند، در خانه بهطور مخفیانه درس میخوانند. معلمان داوطلب کلاسهای کوچک و پنهانی برگزار میکنند و در فضای مجازی حلقههای آموزشی شکل گرفته است. این تلاشها نشان میدهد که عطش دانش و امید به آینده را نمیتوان به سادگی خاموش کرد.
این روایت، نهفقط بازتاب رنج و ناامیدی، بلکه تصویرگر آرزوهای محبوس نسلی است که چشم به آینده داشت؛ اما در قفس جهل و استبداد گرفتار شد. دختری که در این تصویر دیده میشود، نماد هزاران دختر بیصداست که پشت درهای بسته، رؤیاهایشان فرو ریخت. این صحنه، شاهدی است بر ظلم و بیعدالتی و همزمان سندی از امید که روزی قفلها شکسته شود و نور دانش دوباره به کوچههای تاریک بازگردد.
اگرچه طالبان میخواهند زنان و دختران را به حاشیه برانند، تاریخ نشان داده هیچ قدرتی قادر نیست ارادهی انسان برای آزادی و آگاهی را برای همیشه خاموش کند. امروز گرچه روزگار سختی است، اما نسلی که این ظلم را تجربه کرده، روزی آن را به تاریخ خواهد سپرد و راهی تازه برای کشور خواهد ساخت.
۱۵ آگست تنها یک تاریخ در تقویم نیست، بلکه زخمی باز بر قلب مردم افغانستان است؛ زخمی که یادآور میشود آزادی و آموزش ارزشهاییاند که برای حفظشان باید ایستاد و مبارزه کرد. روزی فرا خواهد رسید که این زخمها التیام یابند، درهای بسته گشوده شود و خنده و امید دوباره به چشمان دختران این سرزمین بازگردد. تا آن روز، یاد این ظلم باید زنده بماند؛ تا هیچگاه فراموش نشود که چگونه یک روز جهل بر دانش و ظلم بر عدالت سایه افکند و چگونه مردم، با وجود همهی تاریکیها، هنوز به طلوعی تازه باور دارند.
نویسنده: شقایق نظری