بابه مزاری؛ امیدی برای همه

Image

بابه مزاری فقط یک نام نیست، یک خاطره نیست که در کتاب‌های تاریخ بماند و خاک بگیرد. او یک راه است، یک امید است، یک فریاد است که هنوز در کوه‌های سرزمینم طنین‌انداز است. تاریخ پر از مردانی است که آمدند، جنگیدند و رفتند؛ اما تعداد کمی از آن‌ها جاودانه شدند، تعداد کمی از آن‌ها در قلب‌های زخمی مردم‌شان ریشه دواندند. بابه مزاری یکی از همان مردانی است که رفت؛ اما فراموش نشد. اگر کشته شد بازهم زنده ماند، اگر جسمش را به خاک سپردند؛ اما نامش را نتوانستند دفن کنند.

او مردی نبود که از پشت میزهای قدرت برخاسته باشد، مردی نبود که در قصرها بزرگ شده باشد، مردی نبود که در بازی‌های پیچیده‌ی سیاست پرورش یافته باشد. او از میان مردم برخاست، از میان همان‌هایی که سال‌ها تحقیر شدند، سال‌ها جنگیدند؛ اما حتی نام‌شان هم در تاریخ این سرزمین جایی نداشت و کسی نمی‌خواست مردمش را تحمل کند. او از میان کوچه‌های خاکی آمد، از میان دردهایی که خودش با تمام وجود حس کرده بود، از میان مردمی که همیشه در سایه‌ها زندگی کرده بودند؛ اما رویای روشنایی در سر داشتند و راهی برای آینده‌ی شان می‌ساختند.

بابه مزاری فقط یک رهبر نبود، فقط یک سیاست‌مدار نبود، فقط یک فرمانده نبود. او یک امید بود. امیدی برای کسانی که هیچ‌وقت دیده نشدند، هیچ‌وقت شنیده نشدند، هیچ‌وقت حقی نداشتند که برایش بجنگند. او برای دخترانی جنگید که می‌خواستند درس بخوانند؛ اما اجازه نداشتند، برای پسرانی که می‌خواستند در امنیت زندگی کنند؛ اما همیشه اولین قربانیان جنگ بودند، برای مادرانی که هر روز عزیزان‌شان را در گورستان‌ها به خاک می‌سپردند و هیچ‌وقت نپرسیدند که چرا، می‎رزمید و و در این راه صداقت و شجاعتش را به اثبات رسانده بود.

او می‌توانست مانند بسیاری‌های دیگر، راه آسان‌تر را انتخاب کند. می‌توانست سکوت کند، می‌توانست کنار بماند، می‌توانست خودش را از این درد جدا کند و در امنیت زندگی کند؛ اما او راه سخت را انتخاب کرد، راهی که خون داشت، زخم داشت و درد داشت. او فریاد زد، فریادی که هنوز هم خاموش نشده است. فریاد زد که افغانستان خانه‌ی همه‌ی مردمش است، نه فقط عده‌ای خاص که همه‌چیز را قبضه کرده‌اند. فریاد زد که برابری یک رؤیا نیست، یک حق است، یک حقیقت است که باید برایش جنگید. فریاد زد که هیچ انسانی برتر از انسان دیگر نیست، هیچ دختری نباید از درس خواندن محروم شود، هیچ پسری نباید فقط به خاطر قوم و تبارش، در میدان جنگ کشته شود.

اما این فریاد برای بسیاری‌ها سنگین بود. آن‌هایی که در سایه‌ی ظلم زندگی می‌کنند، همیشه از عدالت می‌ترسند. آن‌هایی که بر قدرت تکیه زده‌اند، همیشه از حقیقت می‌گریزند. بابه مزاری، دشمنان زیادی داشت، نه به این دلیل که به دنبال قدرت بود، بلکه به این دلیل که به دنبال عدالت بود. عدالت، برای کسانی که از نابرابری سود می‌برند، همیشه خطرناک است و برای کسانی که برای عدالت می‌جنگند، دشمن قوی به حساب می‌آید.

آن‌ها می‌خواستند او را خاموش کنند، می‌خواستند صدایش را برای همیشه خفه کنند. فکر کردند که اگر بابه مزاری را بکشند، نامش هم خواهد مرد؛ اما اشتباه کردند. تاریخ نشان داده است که بعضی صداها هیچ‌وقت خاموش نمی‌شوند، بعضی مردان هیچ‌وقت نمی‌میرند، بعضی حقیقت‌ها را نمی‌توان با گلوله از بین برد. بابه مزاری را شهید کردند؛ اما صدایش در خیابان‌های کابل، در کوه‌های بامیان، در دل‌های دختران و پسرانی که امروز نامش را با افتخار زمزمه می‌کنند، زنده ماند.

آن‌هایی که عدالت را دشمن خود می‌دانند، همیشه فکر می‌کنند که می‌توانند حقیقت را با خشونت از بین ببرند؛ اما حقیقت، چیزی نیست که بمیرد. عدالت، چیزی نیست که نابود شود. عدالت، در خون آدم‌ها جریان دارد، در قلب‌هایی که به امید آن می‌تپند، در نسل‌هایی که برای آن می‌ایستند.

بابه مزاری فقط یک فرد نبود. او یک راه بود، یک امید بود، یک حقیقت بود. امروز هر جا که کودکی با افتخار سرش را بلند می‌کند، هر جا که دختری با امید به آینده نگاه می‌کند، هر جا که مردمی برای حقوق خود می‌جنگند، روح بابه مزاری زنده است. آن‌ها گمان کردند که اگر گلوله‌ای در سینه‌اش شلیک کنند، او را برای همیشه خاموش خواهند کرد؛ اما نمی‌دانستند که بعضی از مردان روزگار، بعد از مرگ‌شان تازه متولد می‌شوند.

بابه مزاری را کشتند، اما او را شکست ندادند. چرا که مردان عدالت، هرگز نمی‌میرند.

نویسنده: بهار ابراهیمی

Share via
Copy link