با قلم، خاطراتم را رنگ می‌کنم

Image

گاهی به این فکر می‌کنم که چرا همیشه قلم را به دست می‌گیرم. شاید به این دلیل باشد که نوشتن برای من مثل نفس کشیدن است. زمانی که کلمات روی کاغذ می‌آیند، انگار باری از دوش روحم برداشته می‌شود و حس آرامش عمیقی تجربه می‌کنم. این قلم، به نوعی تبدیل به پناهگاهی برای من شده است. پناهگاهی که وقتی همه‌چیز رنگ می‌بازد و دنیای بیرون به طوفانی از سرخوردگی‌ها و ناامیدی‌ها تبدیل می‌شود، در آن پناه می‌برم. هر جمله‌ای که می‌نویسم، مثل پرچمی است که برای یادآوری یادگاری‌های گذشته به اهتزاز در می‌آید. کلماتی که در دل‌شان نه فقط حرف، که احساس و تمام آنچه در دل و ذهن من به جریان می‌افتد، نهفته است.

درست است که دنیا پر از لحظات کوتاه و بی‌وقفه است؛ اما چیزی که همیشه برایم ثابت بوده، این است که در دل هر لحظه‌ای، یک خاطره‌ی ارزشمند نهفته است. شاید همه‌ی ما روزهایی داریم که پر از شور و هیجان و شادی بوده‌اند و روزهایی که تمام رنگ‌های دنیای ما به خاکستری تبدیل شده‌اند؛ اما با هر نوشته‌ای که بر صفحه می‌آورم، حس می‌کنم که تمام آن رنگ‌های گم‌شده دوباره در دنیای من جان می‌گیرند. هر واژه‌ای که با دست خود می‌نویسم، رنگی است که در دل خاطراتم می‌زنم.

گاهی این قلم برای من وسیله‌ای است تا دردهای نهفته در دل را بیرون بکشم. در این دنیای شلوغ، شاید حرف‌های ما هیچ‌وقت آن‌طور که باید شنیده نشوند؛ اما وقتی قلم به دست می‌گیرم، هیچ‌چیزی نمی‌تواند جلوی کلماتی را که از دل و جانم می‌آیند بگیرد. انگار که این کلمات از دل تاریکی‌ها و آشفتگی‌های درون من راهی به بیرون پیدا می‌کنند و من می‌توانم کمی از سنگینیِ درونم را بیرون بریزم.

اگرچه همیشه می‌دانستم که نوشتن برای من یک راه ابراز احساسات است؛ اما حالا که به این قلم و کلمات نگاه می‌کنم، می‌بینم که از این ابزار نه فقط برای بیان خود، بلکه برای نگاه کردن به دنیا و جلب کردن توجه به زیبایی‌های کوچک زندگی هم استفاده می‌کنم. لحظه‌هایی که از کنارشان به سادگی عبور می‌کنیم، وقتی به یاد می‌آورم‌، به نظر می‌رسد که همیشه برای یک نوشته، یک تصویر جدید برای خلق کردن آماده‌اند.

یادم می‌آید زمانی که قلم را به دست می‌گرفتم، نمی‌توانستم دست از نوشتن بکشم. در هر شرایطی، از خوشی‌ها و شادی‌ها گرفته تا دردها و اندوه‌ها، برای هر لحظه‌ای که از آن می‌گذشتم، یک داستان می‌نوشتم. حتی اگر در آن زمان به نظر می‌رسید که داستان‌های من هیچ‌گاه تمام نمی‌شوند و هیچ کسی جز من آن‌ها را نمی‌خواند، نوشتن برایم حکم رهایی را داشت؛ یک رهایی از محدودیت‌های ذهنی و حتی جسمی.

اما وقتی کمی بیشتر به این قضیه فکر می‌کنم، متوجه می‌شوم که نوشتن برای من به نوعی سفر به گذشته هم بوده است. من با قلمم نه تنها به دنیای بیرون می‌نگرم، بلکه به دنیای درونم هم سرک می‌کشم. در دل هر خاطره‌ای که می‌نویسم، گویی در دل آن زمانِ گذشته قدم می‌زنم و هر کلمه‌ای که می‌نویسم، چیزی از آن زمان و آن احساسات را در خود دارد. این نوع نوشتن برای من، یک نوع بازگشت به خود است، بازگشتی که همیشه با یادآوری بهترین لحظات و حتی تلخ‌ترین‌ها، به من کمک می‌کند تا مسیرم را دوباره پیدا کنم.

در حالی که می‌نویسم، می‌بینم که این خاطرات دیگر فقط در ذهنم باقی نمی‌مانند، بلکه با رنگی جدید روی کاغذ زنده می‌شوند. در این لحظات، قلم دیگر فقط ابزاری برای نوشتن نیست، بلکه به یک ابزار برای زندگی دوباره در آن لحظات تبدیل می‌شود. تمام آن احساسات، فکرها، نگرانی‌ها و رویاها به نوعی دوباره جان می‌گیرند و به کلمات تبدیل می‌شوند. حتی اگر هیچ‌کس جز خودم این نوشته‌ها را نخواند، این کلمات برای من ارزشمندترین یادگاری‌ها هستند.

می‌دانم که در این دنیای پر از دگرگونی، تغییرات زیادی اتفاق می‌افتد؛ اما چیزی که همیشه ثابت است، این است که هر خاطره، هر تجربه، هر لحظه‌ای که برایم ارزشمند است، با نوشتن رنگ می‌گیرد. قلم به من این امکان را می‌دهد که هر کدام از این لحظات را در زمان نگه دارم و حتی زمانی که دنیا تغییر می‌کند، یاد آن‌ها همیشه در دل من باقی بماند.

حالا که به این دنیای نوشته‌های خود نگاه می‌کنم، متوجه می‌شوم که چیزی فراتر از یک خاطره در این کلمات نهفته است. این نوشته‌ها من را به یاد خودم می‌اندازند. یاد آن چیزی که بودم، یاد آن چیزی که به آن دست پیدا کرده‌ام و یاد آن چیزی که هنوز در جستجویش هستم. قلم و کلمات، به نوعی به من کمک می‌کنند تا همیشه با خودم در ارتباط باشم و از آنچه که گذشته، درس بگیرم و از آنچه که آینده در پیش دارد، بی‌خبر نباشم.

نویسنده: بهار ابراهیمی

Share via
Copy link