صبح که چشم باز کردم، نوری کمجان از میان پردههای سنگین اتاقم به داخل سرک میکشید. این نور، هرچند شکننده، مثل شعاعی از امید در تاریکی میدرخشید. دقایقی طول کشید تا از فکرهایی که شب گذشته ذهنم را پر کرده بودند، بیرون بیایم. گوشیام را برداشتم و بیهدف صفحات مجازی را ورق زدم؛ گویی به دنبال نشانهای از زندگی، از امید، یا چیزی که در این روزها گم کردهام، میگشتم.
چشمانم روی یادداشتی در شبکههای اجتماعی ایستاد. یکی از همصنفیهای قدیمیام از طبقهی ذکور نوشته بود: «بالاخره از مکتب فارغ شدم! این روز خاص را به خودم و خانوادهی عزیزم تبریک میگویم.»
قلبم لرزید. زمان ایستاد. جملههای سادهاش برایم هزاران معنای تلخ داشتند. او به آرزوهایش رسید، از مکتب فارغ شد و مسیر موفقیتش را ادامه داد؛ اما من چه و هزاران دختر دیگر مثل من چه؟ سهم من از این روزها فقط دیوارهای سرد اتاقم است.
چشمانم را بستم و به روزهایی فکر کردم که در صنف مینشستم و با اشتیاق رویاهایم را با دوستانم در میان میگذاشتم. قرار بود من هم امروز فارغالتحصیل شوم، لباس فراغت بر تن کنم، لبخند بر لب داشته باشم و کنار خانوادهام جشن بگیرم؛ اما حالا، تنها چیزی که برایم باقی مانده، دلی پر از حسرت است.
چقدر تفاوت است میان من و او. او پسر است و من دختر. همین کلمه کافی بود تا مسیر زندگی ما متفاوت شود. او آزادانه درس خواند، فارغ شد؛ اما من به جرم دختر بودن، پشت درهای بسته ماندم. او آزادانه میتواند به هر جایی برود و از هر کاری که دلش میخواهد لذت ببرد. تفاوتی میان من و او به اندازهی جنسیت هردوی ما وجود دارد. بله؛ این تفاوت را ما نه، کسانی مشخص کردهاند که فکر و اندیشهی شان فراتر از مرزهای جنسیت نمیرود. بله، در این سرزمین، برای دختران دیوار ساختهاند، دیوارهایی از جنس باورهای بازدارنده که فقط برای یک طبقه قابل دستیابی است. آن طبقه هم کسانی به نام مرد است. بله، حتی برای رویاهای دختران دیوار بالا کرده اند.
اما این همه حقیقتی نیست که من بتوانم آن را بپذیرم. من دختری از افغانستانم. اگرچه دردی که تحمل میکنم سنگین است؛ اما ایمان دارم که ارزش و مقام دختران این خاک، فراتر از هر محدودیتی است. دختران افغانستان، ستونهای استوار این سرزمیناند. اگر امروز بار سنگین ظلم و نابرابری را بر دوش داریم، فردا روزی خواهد رسید که تمام این سختیها به شعلهای از تغییر تبدیل شود.
دختران افغانستان فقط یک قربانی نیست. او مظهر قدرت و صبر است. ما همانهایی هستیم که با وجود تمام ممنوعیتها، امید را زنده نگه داشتهایم. شاید امروز از مکتب دورمان کرده باشند؛ اما این به معنای خاموشی نیست. ما ادامه میدهیم، حتی اگر راه سخت باشد.
روزی خواهد آمد که تمام دنیا نام دختران افغانستان را با احترام و افتخار به زبان بیاورد. ما ایستادهایم، با قلمهایی که هرگز زمین نمیگذاریم، با قلبهایی که برای آزادی میتپند، و با روحهایی که هرگز تسلیم نمیشوند. این پایان نیست؛ این تنها آغاز راه روشنتر است.
گاهی از خود میپرسم اگر دختر نبودم، آیا میتوانستم این سرنوشت تلخ را تجربه نکنم؟ آیا اگر در سرزمینی دیگر متولد شده بودم، میتوانستم رویاهایم را دنبال کنم؟ اما بعد، به یاد میآورم که سرنوشت من تنها یک داستان شخصی نیست، بلکه فریاد خاموش هزاران دختری است که با آرزوهای بربادرفتهی شان کنار آمدهاند. ما هرگز تسلیم نمیشویم. ما صدای خود را بلندتر از همیشه خواهیم کرد، حتی اگر کسی نخواهد آن را بشنود.
این کلمات را نوشتم تا یادگاری بماند، برای روزهایی که میتوانستند زیباترین لحظات زندگیام باشند؛ اما به حسرتی عمیق بدل شدند. بااینحال، این پایان راه نیست.
من ایمان دارم که روزی، دختران این سرزمین آزادانه میدرخشند و رویاهای شان را زندگی میکنند. ما تسلیم نمیشویم، زیرا این تاریکی جاودانه نیست. آینده روشن است و نام ما با افتخار در تاریخ ثبت خواهد شد.
نویسنده: شهلا جلیلی