ساعت ۲:۲۳ نیمهشب بود. خوابم نمیبرد. از بستر بلند شدم. قرار بود دو روز بعد در مکتب، برنامهای به مناسبت روز منع خشونت علیه زنان برگزار کنیم. سه روز بود که با دوستانم برای این برنامه برنامهریزی میکردیم. شب گذشته در گروه واتساپ، دربارهی جزئیات برنامه صحبت کردیم و وظایفمان را تقسیم نمودیم. اما ذهنم همچنان ناآرام بود؛ نگران امنیت دانشآموزان بودم. بالاخره با این افکار درهم، خوابم برد.
بعد از یکی دو ساعت، وقتی دوباره بیدار شدم، باز هم به فکر برنامه و چگونگی اجرای آن افتادم. افکار متفاوتی به ذهنم خطور میکرد. تلاش کردم دوباره بخوابم، اما بیفایده بود. تصمیم گرفتم گوشیام را بردارم و جملات زیبا برای روز برنامه جستجو کنم تا آنها را روی ورق بنویسیم. بهطور ناخودآگاه وارد صفحهی فیسبوکم شدم. ناگهان ویدیویی پخش شد؛ صحنهای کوتاه از یک فیلم هندی که در کودکی چندین بار دیده بودم. این صحنه، دختری شاد و سرزنده را نشان میداد که همیشه لبخند بر لب داشت. اشک در چشمانم حلقه زد. مشکلات زندگیام، یکییکی از برابر چشمانم گذشتند. از خود پرسیدم: چرا همهی دختران نمیتوانند چنین زندگیای داشته باشند؟ چرا ما آزادی نداریم؟
مدتی طولانی بود که در مکتب، بهخاطر مشغلهی کاری، فرصتی برای فکر کردن به مشکلات خودم پیدا نمیکردم. من با همراهانم در گروه مهر خانمهای بزرگسال را درس میدهم. چیزی نزدیک به سه صد خانم تحت پوشش برنامههای ما قرار دارند. در هر کلاس، از قدرت و رهبری زنان سخن میگویم و دانشآموزانم من را نمادی از قدرت میدانند. آنها مشکلاتشان را با من در میان میگذارند و از من مشورت میخواهند. همیشه به آنها میگویم که باید از دختران خانوادهی خود حمایت کنند و برای آیندهی شان تلاش نمایند.
در تاریخ ۲۷ نوامبر، تصمیم گرفتیم که در کلاسهای درسی خود دربارهی روز منع خشونت علیه زنان صحبت کنیم. هدف این بود که آگاهی بیشتری به دانشآموزان بدهیم و آنها را به مشارکت در برنامه تشویق کنیم. بعد از پایان تایم درسی، با همکارانم کنار هم نشستیم و دربارهی بازخورد دانشآموزان صحبت کردیم. هر کدام از اساتید تجربهی خود را به اشتراک گذاشتند. آن روز، حرفهای دانشآموزانم دلم را به درد آورد. وقتی دربارهی انواع خشونت علیه زنان و دختران سخن گفتم، برخی دانشآموزان بهشدت گریستند. از صدای گریههایشان و اشکهای جاری بر صورتشان فهمیدم که هر مثالی که میزنم، آنها قبلاً در زندگیشان تجربه کردهاند؛ مثل لتوکوب توسط شوهر، پدر یا برادر و حتی خودکشی دختران بهخاطر ازدواج زودهنگام یا فشارهای روحی و جسمی.
بسیاری از آنها دهان باز کردند و غمها و مشکلاتشان را با من و دیگران در میان گذاشتند. موضوعی که مرا نگران کرد، داستان دخترانی بود که دوستانشان تعریف میکردند؛ دخترانی که از جانب مادرانشان بهشدت تحت فشار روحی قرار داشتند و به دنبال راهی بودند تا آنها را از این ظلم رها کنند.
من، زنی که شجاعانه دربارهی حقوق زنان حرف میزند، هنوز به آزادیای که میخواهم نرسیدهام. پشت سخنان قدرتمندم، مشکلات زیادی نهفته است. این مهربانیها، حمایتها، لبخندها و مطالبه عدالت، از دل پر دردی بیرون میآیند. من هم دختری هستم که در عمق جامعهای مردسالار زندگی میکنم.
ساعت از سه شب گذشته بود. برای دوستانم در گروه واتساپ پیامی فرستادم: «سلام، بیدارید؟» منتظر ماندم تا شاید یکی از آنها پاسخ دهد. اما همه خواب بودند. خیلی دلم گرفته بود، انگار تمام اشکهای تلنبارشدهی ماهها، راهی برای رهایی یافته بودند و بالشتم خیس از قطرات غم و خستگی بود. لحافم را روی سرم کشیدم تا صدای گریهام را کسی نشنود. گوشیام را برداشتم و این تجربه را در یادداشتهای تلفنم نوشتم.
دلیل اشکهایم، گریههای خاموش مادرانی بود که در کلاسهای درسیام میدیدم. حس میکردم آنها باور داشتند که من میتوانم مرهم دردهایشان باشم. آنها از من میخواستند بیشتر آگاهی بدهم. نگاههایشان مسئولیتی سنگین را به دوش من گذاشت. همانجا با خودم عهد بستم که مبارزه کنم و صدای خاموش مادران سرزمینم را به قدرت تبدیل نمایم.
ما همیشه در برگزاری برنامههای خود از دانشآموزان مادر نظرخواهی میکنیم تا احساس نزدیکی بیشتری با ما داشته باشند. در آغاز، نظراتشان تحت تأثیر باورهای محدودکنندهی مردان بود. آنها از بسته شدن مکتبشان توسط مردان و ملاهای شهر میترسیدند. بارها شاهد تصمیماتی برای بستن مکتب بودیم، اما تا کنون موفق نشدهاند. آنها ساده میگفتند: «استاد، نظر ما این است، اما چنین ریسکی دارد. استاد، میشود برنامهای برگزار نکنیم؟ استاد، ما بعد از سالها در هفتادسالگی فرصت درس خواندن یافتهایم و نمیخواهیم مکتبمان بسته شود.»
در پایان میخواهم بنویسم: من باور دارم قدرت زنان، قدرت دنیا است. تحصیل زنان، زیبایی و آرامش را به دنیا هدیه میدهد. رهبری دنیا با نگاه زنانه، آرامش، مهربانی، برابری، زیبایی و اتحاد را به همراه خواهد داشت. ما زنان نباید خاموش بمانیم. باید کنار یکدیگر بایستیم و برای توانمندسازی هم تلاش کنیم. تغییر از قلب خود ما شروع میشود. اگر بخواهیم، میتوانیم این وضعیت را به فرصت تبدیل کنیم و بهترینها را رقم بزنیم.
نویسنده: خاتمه فیاض