شب یلدای سال گذشته را هیچگاه فراموش نمیکنم، شبی که در دل تاریکترین لحظات، تلاش میکردیم روشنی امید را در وجود خود پیدا کنیم. خانهی ما کوچک و ساده بود؛ اما آن شب، صمیمیت و گرمای دلهای ما، سردی و خاموشی اطراف ما را کمرنگ کرده بود. با چراغی دیزلی دور هم نشسته بودیم. من و دوستانم، هر کدام با آرزوهای بزرگ در دلهایی کوچک ما برای آیندهی خود رویاهای زیبا و امیدوار کننده میدیدیم.
با صدای آرام، حافظخوانی را شروع کردیم. هر بیتی که خوانده میشد، انگار باری از سنگینی دلهای ما برداشته میشد. یکی از دوستانم، ستاره، با شور و شوق از آرزوی پزشک شدنش برای همهی ما میگفت. صدایش، هرچند لرزان؛ اما پر از امید بود. در چشمانش، نوری بود که نمیشد خاموش کرد؛ نوری که نشان میداد دختران این سرزمین، هرچقدر هم که به حاشیه رانده شوند، باز هم مانند ستارههای شب یلدا درخشان خواهند ماند. ما هم برای اینکه فضا دوستانه شود، او را با هم داکتر صاحب صدا میکردیم و سپس با هم مثل خواهران تنیوجانی میخندیدیم.
دوست دیگرم با اشتیاق از رویای معلم شدنش حرف میزد. میگفت دوست دارد روزی در صنفهای خودش، دخترانی مثل ما دور هم جمع شوند، داستانهای یلدا و امید را برای هم تعریف کنند. این حرفها نه تنها دل من، بلکه دل همهی ما را گرم میکرد، برای اینکه شور و شادی دورهمیهای ما حفظ شود، با هم میگفتیم کاش همهی استادان مثل شما مهربان باشند و قصههای دختران و دانشآموزانشان را در کلاس، به خصوص در شب یلدا بشنوند. اما پشت این لبخندها، اندوهی پنهان بود. هر کدام از ما میدانستیم که مسیر رسیدن به رویاهای ما پر از سختیها و دشواریهای بسیار است. موانع زیادی وجود دارد که جلو آموزش، کار، و حتی شادیهای کوچک ما را گرفته بودند.
اما آن شب یلدا، به جای گریه کردن برای آنچه نداشتیم، با خنده و امید ایستادگی کردیم. برای ما، یلدا فقط یک شب بلند نبود؛ بلکه نمادی از تمام دشواریهایی بود که باید پشت سر بگذاریم تا طلوع صبح روشن را ببینیم. با هر دانه اناری که میخوردیم، انگار آرزویی تازه میکردیم. آرزوی روزی که درخت آموزش و آگاهی، دوباره در سرزمین ما سبز شود و ما از آن ثمری بچینیم.
حالا امسال باز هم شب، شب یلداست. شاید شرایط سختتر از قبل باشد، شاید درهای مکتبها همچنان بسته باشند و رویاهای ما در پشت دیوارهای ممنوعه گیر افتاده باشند؛ اما ما دختران افغانستان یاد گرفتهایم که در هر شرایطی بدرخشیم. ما ستارههایی هستیم که هیچ ظلمتی نمیتواند نورمان را خاموش کند.
برای من، یلدا فقط یک جشن نیست؛ یلدا شبی است که هر دختر افغانستان، قصهای از ایستادگی و امید دارد. شبی است که هر دانه انار، حرفی از آرزوها و رویاهای بزرگ ما به زبان میآورد. و من ایمان دارم که روزی، ما دختران افغانستان، همانند طلوع خورشید پس از شب یلدا، دنیای خود را روشن خواهیم کرد. این تاریکی نمیتواند تا ابد دوام بیاورد، چون ما، ستارههای درخشان شب یلدا هستیم.
نویسنده: بهار ابراهیمی