دختری که آرزوهایش بزرگ‌تر از محدودیت‌هاست

Image

او دختری است که قلبش مملو از آرزوهای بزرگ است؛ آرزوهایی که آسمان را لمس می‌کنند، از مرزها عبور می‌کنند و فراتر از هر آن چیزی می‌روند که دیگران ناممکن می‌پندارند. او می‌خواهد دنیا را تغییر دهد، می‌خواهد به اوج برسد، می‌خواهد چیزی بسازد که نامش را برای همیشه جاودانه کند. اما گاهی دنیا آن‌قدر که او می‌خواهد بزرگ و آزاد نیست. گاهی قوانین، فرهنگ‌ها، یا باورهایی که هیچ سهمی در انتخاب‌شان نداشته، پاهایش را به زنجیر می‌کشند.

او در کشوری زندگی می‌کند که گویا رویاها در آن جرم‌اند. جایی که آرزوهای بزرگ برای بسیاری تنها در حد یک خیال باقی می‌مانند. اما او فرق دارد؛ او باور دارد که هیچ دیواری آن‌قدر بلند نیست که نتوان از آن عبور کرد. قوانین شاید مسیرش را سخت کنند، اما او یاد گرفته است که برای هر درِ بسته، کلیدی پیدا کند. اگر کلیدی نباشد، دری می‌سازد.

او روزهایی را تجربه کرده که ناامیدی مثل سایه به دنبالش بوده است؛ زمانی که حتی نزدیک‌ترین افراد به او گفته‌اند که باید تسلیم شود، که این دنیا برای دخترانی مثل او نیست؛ اما او از این حرف‌ها خسته نمی‌شود. او آن را به سوختی برای ادامه دادن تبدیل می‌کند. هر جمله‌ی مأیوس‌کننده، او را مصمم‌تر می‌کند. هر مانع، او را قوی‌تر می‌سازد.

آرزوهایش ساده نیستند؛ او می‌خواهد به جایی برسد که دیگران حتی جرأت فکر کردن به آن را ندارند. شاید بخواهد دانشمند بزرگی شود، هنرمندی تأثیرگذار، یا حتی رهبر تغییرات اجتماعی. او می‌داند که راهش پر از سنگلاخ است، اما ایمان دارد که قدرت اراده‌اش بیشتر از هر مانعی است که در برابرش قرار می‌گیرد.

در این کشور، قوانین گاهی بیشتر به بندهایی شباهت دارند که انسان‌ها را از پرواز بازمی‌دارند. اما او دختری است که یاد گرفته است با پاهای بسته هم بدود. او به جای شکایت از ناعدالتی، تلاش می‌کند به کسی تبدیل شود که می‌تواند این ناعدالتی‌ها را تغییر دهد. شاید امروز قوانین او را محدود کنند، اما او برای فردایی تلاش می‌کند که خودش قانون‌گذار باشد، کسی که راه را برای دیگران هموار می‌کند.

گاهی در سکوت شب، وقتی خسته از تمام جنگ‌های روزانه به آسمان خیره می‌شود، اشک در چشمانش جمع می‌شود. نه از ضعف، بلکه از شوق اینکه هنوز ایستاده است، هنوز می‌جنگد، و هنوز امید دارد. او خوب می‌داند که جهان با او مهربان نبوده، اما این را هم می‌داند که هیچ رؤیای بزرگی بدون سختی به دست نمی‌آید.

او دختری است که در برابر قوانین محدودکننده سر خم نمی‌کند. شاید مسیرش طولانی باشد، شاید بارها زمین بخورد، اما او همیشه بلند می‌شود. چرا که برای او، تسلیم شدن هرگز یک گزینه نیست. او می‌داند که اگر خودش نتواند به همه‌ی آرزوهایش برسد، همین تلاش‌هایش الهام‌بخش کسانی خواهد شد که روزی در مسیر او قدم می‌گذارند.

این دختر، داستان بسیاری از دخترانی است که در سایه‌ی محدودیت‌ها قد می‌کشند، با وجود همه‌ی موانع به پیش می‌روند و به دنیا نشان می‌دهند که هیچ قانونی نمی‌تواند آرزوهای واقعی را خاموش کند. او دختری است که به جای تسلیم شدن، خودش به یک آرزو تبدیل می‌شود: آرزوی تغییری که روزی این دنیا را بهتر خواهد کرد.

نویسنده: بهار ابراهیمی

Share via
Copy link