درس بزرگی از مورچه‌ها…!

Image

من به عنوان یک دختر 16 ساله هدفم را می‌نویسم. می‌خواهم در دنیا به عنوان دختری بدون ترس، هراس، وحشت و نگرانی زند‌گی کنم. می‌خواهم نگران این نباشم که نمی‌توانم لباس‌های دل‌خواهم را بپوشم. ترس این را نداشته باشم که با گشت‌وگذار در سرک و کوچه پس کوچه‌های شهر با ضربت‌ شلاق رانده می‌شوم. نگرانی این را نداشته باشم که اگر حق بگویم صدایم را خفه کنند. راهی که برای رهایی از این ترس و وحشت به ذهنم می‌رسد این است که مثل مورچه‌ها، باید زمستانی اندیشید. یعنی یگانه منطق مورچه‌ها این است که در تمام تابستان، زمستانی می‌اندیشند.

یک قدم به عقب بر‌می‌گردم. نگاهی می‌کنم به گذشته که از کجا شروع کرده‌ام و می‌خواهم به کجا برسم. آیا من توانسته‌ام درست مانند مورچه‌ها در وسط تابستان در حال جمع‌آوری غذای زمستان باشم؟ شاید قصه کردن تجربه‌های زند‌گی‌ام این مساله را ثابت کند.

پیش از این، با جمعی از دوستان و هم‌کلاسی‌هایم شاد بودیم، می‌خندیدیم. حس خوبی نسبت به دنیا داشتیم. ما چهار نفر رفیق بودیم؛ رفیق‌هایی که در تن جدا و در روح یکی بودیم؛ ولی زمان و شرایط همه‌چیز را عوض کرد. بلایی آمد که ما را از هم دور ساخت.

بعد از سقوط دولت، اولین قربانی یکی از دوستانم بود که با مردی ازدواج کرد که پنج برابر او سن داشت. دومین نابرابری برای دوست دیگرم پیش آمد و مهاجر شد. سومین مورد، بی‌عدالتی در حق یکی از دوستان دیگرم بود که قربانی بی‌عدالتی شد. آخرین دوستم هم ازدواج کرد و از سر ناچاری مهاجر شد و رفت.

ما با هم وعده‌های زیادی داده بودیم. برای جشن فراغت خود طرح و برنامه‌های زیادی داشتیم. خیال‌بافی‌هایی داشتیم که هنوز به خاطر دارم؛ ولی حالا، من با این رویاها، هدف‌ها و برنامه‌ها تنها ماندم.

آن‌ها یکی از دوستان هم‌سن و هم دوره‌ام را با خود بردند. تنها دلیل‌شان بی‌حجاب بودن دوستم بود. در حالی‌که این‌گونه نبود. حالا هم آن‌ها این کار را می‌کنند، ما نمی‌توانیم صدا بلند کنیم. نمی‌توانیم چیزی بگوییم. حتا گاهی از نوشتن روی‌دادها نیز عاجزیم.

وقتی دیدم کسی نیست که با هم برویم، راهم را به تنهایی ادامه دادم. با خود عهد کردم که باید به هدف‌هایم برسم. شروع به کار کرده‌ام، درست مانند مورچه‌ها که در تابستان به فکر غذای زمستان‌اند.

یک مورچه هرگز تسلیم نمی‌شود. اگر به سمتی پیش برود و شما سعی کنید او را متوقف کنید به دنبال راه دیگری برای عبور از موانع می‌گردد. آن‌ها به جست‌وجوی خود برای یافتن راه دیگر هم‌چنان ادامه می‌دهند.

با آن‌هم، با این‌همه محدودیت‌ها راه‌مان را ادامه دادیم. راه آموزش را پیش گرفتیم. هرچند که دروازه‌ی مکتب‌ها را بستند، انتحاری با مواد انفجار جابه‌جا کردند تا نسل روشن آینده را ریشه‌کن کنند؛ ولی ما به آسانی شکست را نمی‌پذیریم.

آن‌ها مادران و خواهران ما را در خانه بازنسشته کردند. آن‌ها امید خیلی‌ها را نابود کردند. قاتل رویاهای دختران شدند؛ ولی ما محافظ رویاها و مادر رویاهای‌مان هستیم. درست مانند یک مادر که فرزندش را در آغوشش بزرگ می‌کند و پرورش می‌دهد، ما دختران هم رویاهای مان را پرورش می‌دهیم و بزرگ می‌کنیم. نمی‌گذاریم که رویاهای‌ ما را از ما بگیرند.

 می‌دانید که مورچه‌ها در تابستان هرقدر که در توان دارند، برای زمستان خود آذوقه جمع‌آوری می‌کنند. ما هم هرقدری که در توان داریم، رویاهای‌مان را بزرگ می‌کنیم؛ به‌خاطری‌که رویای ما راه صلح، عدالت، آشتی و مهربانی است. راه رسیدن به رویاها را پیدا کرده‌ایم. از همین حالا برای رسیدن به آن تلاش می‌کنیم و هرگز از پا نمی‌افتیم.

ما هرگز تسلیم نمی‌شویم:

آینده‌ام را می‌بینم، یعنی زمستانی می‌اندیشم

مثبت می‌مانم، یعنی تابستان را به خاطر می‌سپارم

مریم امیری

Share via
Copy link