• خانه
  • روایت
  • روایت تمنا؛ از ظلم طالبان بر هزاره‌های اسماعیلی تا چالش‌های مهاجرت

روایت تمنا؛ از ظلم طالبان بر هزاره‌های اسماعیلی تا چالش‌های مهاجرت

Image

تمنا محمدی یکی از دختران مهاجر هزاره‌های اسماعیلی است که پس از سقوط دولت جمهوری و حاکمیت طالبان در افغانستان، مجبور به ترک افغانستان و مهاجرت شد تا به آرزوهای خود دست یابد. تمنا در سال 2004 میلادی در کابل متولد شده است. او می‌گوید: «زندگی در افغانستان برای من پر از لحظات تلخ و شیرین بود، اما در سال 2021 زندگی من کاملاً تغییر کرد.»

تمنا از روز سقوط چنین می‌گوید: «روزهای آخر مکتب بود و آخرین امتحانات را با شور و شوق نوجوانی می‌گذراندم. آن روزها برای من همیشه گرامی و زنده خواهد ماند. ولایت‌های افغانستان تقریباً همه بدون پایتخت سقوط کرده بود و هنوز امید در دل ما پایتخت‌نشین‌ها بود که طالبان نمی‌توانند دوباره حکومت افغانستان را به دست بگیرند. اما در یکی از روزها که از امتحان جغرافیه فارغ شده بودم، همراه با دوستانم در حیاط مکتب مشغول صحبت درباره‌ی امتحان آخر بودیم که ناگهان سرمعلم صدا کرد: ‘همه به خانه بروید!’ در آن لحظه حس عجیبی داشتم و پر از اضطراب و سردرگمی شدم. به‌سرعت به طرف خانه راه افتادم. وقتی به خانه رسیدم، لحظه‌ی بعد، خبر تکان‌دهنده‌ای شنیدم: «طالبان کابل را محاصره کرده‌اند.» ترس و نگرانی در فضای خانه پیچید. خواهرم، پرنیان، که در صنف دهم مکتب بود، هنوز به خانه نرسیده بود. همه نگران او بودیم. کمی بعد، با چهره‌ی وحشت‌زده و قلبی لرزان به خانه برگشت. او تعریف کرد که طالبان وارد کابل شده‌اند و همه مردم وحشت‌زده بودند و از چهره‌ها و رفتار مردم ناامیدی و یأس می‌بارید. مدیر دختران را در جریان امتحانات بیرون کرده بود. خدا را شکر که پرنیان سالم به خانه رسید، اما آن روز به سخت‌ترین روز زندگی‌ام تبدیل شد.»

آمدن طالبان و نابودی امیدهایم

با وجود اینکه پس از آمدن طالبان تمام دروازه‌های مکاتب در سراسر افغانستان به دستور رهبری طالبان بسته شد، اما تمنا می‌گوید: «من امیدم را از دست ندادم. هنوز آرزوی قبولی در کانکور و تحصیل در رشته‌ی کامپیوتر ساینس در وجودم زنده بود.» چند روز بعد از حضور طالبان، تمنا تصمیم می‌گیرد با وجود تمام ترس‌ها، به صنف‌های آمادگی کانکور برود، با این تفاوت که این بار باید حجاب بپوشد. تمنا می‌گوید: «برای پدرم گفتم که باید به صنف‌های آمادگی بروم. پدرم گفت: «بچیم، نرو، حالا درس نیست.» اما با اصرار گفتم: «پدرجان، حداقل بروم و ببینم چه خبر است.» وقتی به صنف رسیدم، تعداد کمی از شاگردان آمده بودند. اما همان اندک امیدم هم از بین رفت وقتی اعلام شد که صنوف آمادگی کانکور تعطیل است.»

تمنا می‌گوید: «دنیایم درهم شکست. شب‌ها گریه می‌کردم و هر روز از خود می‌پرسیدم: آیا دیگر می‌توانم به دانشگاه بروم؟ تنها دلخوشی‌ام کلاس کودینگ بود که در کنار مکتب آموزش می‌دیدم که آن هم تعطیل شد.»

روزهای بی‌هدف، امیدهای نیمه‌تمام

با آمدن طالبان، دختران و زنان به مرور زمان از سطح اجتماع رانده شدند. پس از بستن درهای مکاتب، آموزشگاه‌ها و کورس‌ها نیز برای دختران بسته و حق کار و گشت و گذار از آنها نیز سلب شد. تمنا می‌گوید: «ماه‌ها در خانه بودم و روزهایم با آشپزی و کارهای کوچک در خانه می‌گذشت. از آینده‌ام نگران بودم و دچار افسردگی شدم.»

تمنا فراز و نشیب‌های زیادی را در دوران زندگی تحت سلطه‌ی طالبان تجربه کرد. او بارها برای آموزش به کورس‌های مختلف می‌رفت؛ اما همه‌ی آنها در نهایت بسته شدند. تمنا می‌گوید: «این بسیار دردناک است که گاهی آدمی حس کند باید کتاب‌هایش را مخفی کند تا طالبان نفهمند که درس می‌خواندیم.»

«با وجود تمام این مشکلات، به کورس می‌رفتم. اما یک روز چند نفر از طالبان وارد صنف شدند. همه‌ی ما با ترس و نگرانی نشسته بودیم. یکی از آنها گفت: «همین حالا رخصت هستید. شما دیگر حق درس خواندن ندارید.» آن لحظه انگار زمین زیر پایم خالی شد. هیچ‌کس جرات نکرد چیزی بگوید. با چشمانی پر از اشک از آموزشگاه خداحافظی کردیم. وقتی به خانه رسیدم و اتفاقات را برای مادرم تعریف کردم، او فقط بغلم کرد و اشک ریخت.»

«سوالی که همیشه از خود می‌پرسیدم: چرا همیشه دختران باید اذیت شوند؟ گناه ما دخترا چیست؟ چرا دختران حق تصمیم‌گیری یا تحصیل ندارند؟»

تمنا محمدی و هنر دوخت‌ودوز

تمنا محمدی پس از اینکه به طور کامل از درس خواندن محروم شد، به هنر دوخت‌ودوز روی آورد. او می‌گوید: «در همان دوران بود که به هنر دوخت‌ودوز علاقه‌مند شدم و یکی از دختران همسایه‌ام که در این زمینه بسیار ماهر بود، مرا تشویق کرد تا مهارت‌های دوختن را یاد بگیرم. هر روز زمانی را کنار او می‌گذراندم و قدم به قدم با تکنیک‌های مدرن دوخت آشنا شدم.»

تمنا پس از مدتی کوتاه، اولین کار دست‌دوزی خود را تکمیل کرد و یک لباس زیبای وطنی دوخت که نه تنها نشان‌دهنده‌ی فرهنگ و سنت‌های جامعه اسماعیلی بود، بلکه برای خودم افتخاری بزرگ محسوب می‌شد. تمنا می‌گوید: «جدا از اینکه دوخت‌ودوز یک مهارت و هنر است، اما برای من اعتماد به نفس به ارمغان آورد که نباید در بدترین شرایط و لحظات تسلیم شوم.»

خاطراتی که هرگز فراموش نمی‌کنم

تمنا می‌گوید که آن روزها، روزهایی بود که تمام آرزوهایش زیر سایه‌ی ظلم و تاریکی قرار گرفته بود. او می‌گوید که اگرچه نتوانستم در رشته‌ی کامپیوتر ساینس تحصیل کنم یا کلاس کودینگم را به پایان برسانم؛ اما هنوز امید در وجودم زنده است. می‌دانم که هر تاریکی روزی به پایان می‌رسد و روشنایی از راه می‌آید.

تمنا در گیر و دار مشکلات زندگی در کابل بود که یک روز زنگی در تلفن دریافت می‌کند که نوید یک خبر متفاوت است. او می‌گوید: «پشت خط، مامایم نیک‌محمد از پاکستان بود و خبر مهمی برای پدرم داشت. بعد از احوال‌پرسی، گفت: «تمنا و پرنیان در لیست کونس هستند.» این لیست شامل افرادی بود که امکان مهاجرت به کانادا را داشتند. مامایم توضیح داد که تمنا و پرنیان به دلیل سفری که یک سال پیش به پاکستان داشتند، در این لیست قرار گرفتند. آن سفر غیرقانونی در سال 2022 بود و پس از چهار ماه به کابل برگشتیم تا مدارکمان، از جمله پاسپورت و شهادت‌نامه دوازدهم را تکمیل کنیم. حالا این تلاش‌ها به ثمر نشسته بود و فرصتی برای زندگی بهتر پیش رویمان قرار داشت.»

او اضافه می‌کند: این تصمیم به معنای ترک خانه‌ای بود که تمام خاطرات کودکی و زندگی‌مان در آن شکل گرفته بود. اتاق‌هایمان را خالی می‌کردیم، وسایل ضروری را جمع می‌کردیم و برای خداحافظی با خانه‌ای که همیشه پناهگاه‌مان بود، آماده می‌شدیم. هر گوشه از خانه یادآور خاطراتی بود که ترک کردنشان آسان نبود.

هزاره‌های اسماعیلی در دوره‌ی طالبان

هزاره‌های اسماعیلی در دوران حکومت طالبان با مشکلات شدید و چندجانبه‌ای مواجه شدند که ریشه در تبعیض‌های قومی، مذهبی و اجتماعی داشت. هزاره‌ها که در مناطق مختلف افغانستان زندگی می‌کنند، به‌دلیل هویت قومی و مذهبی خاص‌شان، در دوران طالبان نیز تحت سرکوب و تبعیض سیستماتیک و خشونت قرار می‌گرفتند.

نابودی فرهنگی و هویتی

تمنا به‌عنوان یک هزاره اسماعیلی از رویکرد طالبان نسبت به مردم هزاره اصلاً راضی نیست و می‌گوید: «مردم هزاره‌های اسماعیلی در طول تاریخ با مشکلات زیادی مواجه بوده‌اند و بسیاری از آنها به‌دلیل فشارهای موجود در دوره‌های مختلف، هویت‌شان را پنهان کرده‌اند. طالبان نه‌تنها هزاره‌های اسماعیلی را به‌عنوان یک گروه مذهبی نمی‌شناختند، بلکه تلاش داشتند و هنوز هم تلاش دارند، تا فرهنگ و هویت این گروه را با اعمال فشارهای گوناگون از بین ببرند. بسیاری از آثار فرهنگی و تاریخی مربوط به اسماعیلیان در مناطق مختلف تخریب شده‌اند.»

تمنا می‌گوید: در اثر خشونت‌ها و تبعیض‌ها، بسیاری از بستگان و دیگر هزاره‌های اسماعیلی مجبور به ترک خانه‌های‌شان شدند. بسیاری به کشورهای همسایه مانند ایران و پاکستان مهاجرت کردند یا در داخل افغانستان آواره شدند.» این مهاجرت‌ها اغلب با مشکلات زیادی مانند فقر، نبود امنیت، و شرایط سخت زندگی همراه بود. هزاره‌های اسماعیلی در طول تاریخ با خشونت، تبعیض و سرکوب روبه‌رو بودند و در دوران طالبان شدت این مشکلات اندکی افزایش یافت. تمنا می‌گوید: «دردناک‌ترین قسمت برای ما هزاره‌های اسماعیلی این است که بخش اعظم واقعیت جامعه افغانستان را شکل می‌دهیم، اما صدای ما هیچ‌گاه شنیده نمی‌شود. تاریخ، فرهنگ و ادبیات ما در حال نابود شدن است.»

زندگی در عالم مهاجرت

تمنا می‌گوید: «وقتی اسم من و خواهرم در لیست افرادی قرار گرفت که امکان مهاجرت به کانادا را دارند، هم خوشحال شدم و هم ناراحت. اما این خبر امیدی تازه به خانواده‌مان بخشید. این فرصت می‌توانست روزنه‌ای به سوی آینده‌ای روشن باشد، جایی که نه تنها در امنیت زندگی کنیم، بلکه رویاهای تحصیلی‌مان را هم دنبال کنیم. اما متأسفانه در نهایت درخواست ما رد شد.»

تمنا به این باور است که مهاجرت برای بسیاری از ما تنها تغییر مکان نیست؛ یک تصمیم حیاتی است که با ترک وطن، باید همه چیز را از نو ساخت. « ارزشش را داشت، زیرا در این سختی‌ها، امیدی برای ساختن آینده‌ی بهتر برای من و خانواده‌ام وجود داشت. هرچند دل‌کندن از خانه، خاطرات و عزیزانمان سخت بود، اما رویای تحصیل و زندگی در جهانی آزادتر به ما قدرت می‌داد تا این مسیر پرچالش را انتخاب کنیم.»

تمنا می‌گوید: «در دسامبر 2023، قدم به خاک پاکستان گذاشتیم. احساسی عجیب و متفاوت داشتیم؛ نیمی از وجودمان با دل‌بستگی‌های وطن در کابل جا مانده بود و نیمی دیگر امیدوار به آینده‌ای تازه در این سرزمین بیگانه. در ابتدا، پنج روز در خانه مامایم سکونت داشتیم تا پدرم برایمان خانه‌ای پیدا کند.»

شرایط اقتصادی‌مان چندان خوب نبود. خانه جدید نیاز به وسایل ضروری داشت و خرید این وسایل باعث نگرانی پدرم می‌شد. یک روز که مخارج از حد معمول بیشتر شد، پدرم ناراحت شد و با حسرت گفت: «کاش کابل و خانه و حویلی خودمان می‌بودیم.» می‌دانستم این حرف‌ها از سر دلتنگی و فشار اقتصادی است، اما تصمیم گرفتیم مدتی صبر کنیم تا اوضاع کمی بهتر شود.

پدرم که به‌دلیل بیماری و درد کمر نمی‌توانست کار سنگین انجام دهد، به مادرم گفت: «من باید به کابل برگردم، کار کنم و برای شما پول بفرستم.» این تصمیم، اگرچه سخت بود، اما برای تأمین زندگی‌مان ناگزیر به نظر می‌رسید.

آغاز تحصیل خواهران و امیدی تازه

تمنا می‌گوید: مامایم و همسرش، بنیان‌گذاران یکی از مکاتب در راولپندی پاکستان در سال 2022 بودند. خواهرانم، پرنیان، سحر و بهار، و برادرم سبحان به این مکتب پیوستند. دیدن ادامه‌ی تحصیل آنها کمی از نگرانی‌هایم کاست، اما هنوز برای خودم دغدغه داشتم. در کشوری غریب، بدون آشنایی کافی با زبان و فرهنگ، نمی‌دانستم چه باید بکنم و چگونه می‌توانم مسیری برای آینده‌ام بسازم.

تمنا پس از مهاجرت به اسلام‌آباد پاکستان، و فراگیری دروس گرافیک دیزاین، در یکی از مکاتب در شهر راولپندی شروع به تدریس کرد و پس از یک ماه به عنوان استاد انگلیسی در یکی از مکاتب مقرر شد. تمنا در مورد اولین معاش خود، که مبلغ 3500 کلدار پاکستانی بود (که شاید حتی معادل هزار افغانی هم نمی‌شد)، می‌گوید: «آن لحظه برایم ارزشمند بود نه به‌خاطر درآمد، بلکه به عنوان اولین گام مستقل من در مسیر زندگی.»

تمنا می‌گوید: «بعد از اتمام دوره گرافیک دیزاین، تصمیم گرفتم دوره‌ی آرایش‌گری را آغاز کنم؛ حرفه‌ای که همیشه به آن علاقه داشتم، اما در کابل و تحت محدودیت‌های طالبان ممکن نبود. این دوره که توسط یونسف برگزار شد، فرصت خوبی بود، اگرچه سطح آموزش استادان پاکستانی آن چندان حرفه‌ای نبود و به تدریج علاقه‌ام کم شد. مسیر طولانی رفت‌وآمد بین راولپندی و اسلام‌آباد، گرمای طاقت‌فرسا و فشار ناشی از تدریس همزمان زبان انگلیسی، روزهای سختی را رقم زد. با این حال، آشنایی با دختران دیگر و فرهنگ مردم پاکستان از نکات مثبت این تجربه بود.»

زندگی در عالم مهاجرت چالش‌ها و سختی‌های زیادی به همراه دارد، از تفاوت‌های فرهنگی، تاریخی و یادگیری زبان اردو گرفته تا سازگاری با محیط نو و جدید. امثال تمنا سعی می‌کنند هویت و فرهنگ هزاره‌ای خود را حفظ کنند. هرچند احساس از دست دادن خانه و سرزمین بسیار آزاردهنده است، اما زیستن در جهان مهاجرت، فرصتی برای قوت و دست‌یابی به فرصت‌های بیشتر فراهم می‌آورد.

تمنا به این باور است که یکی از مهم‌ترین درس‌هایی که این مسیر به او آموخته، این است که هر سختی فرصتی برای رشد است. شاید شرایط دشوار باشد، اما امید و تلاش باعث می‌شود که او به دنبال اهداف بزرگ‌تری باشد. با وجود اینکه هنوز نتیجه کیس مهاجرت مشخص نیست و حالا شوق زیادی برای رفتن ندارد، او باور دارد که آینده بهتر با تلاش و صبر ساخته می‌شود.

دختران زیادی همچون تمنا، به‌خاطر محدودیت‌هایی که طالبان علیه زنان در افغانستان اعمال کرده‌اند، به‌دنبال آینده‌ای روشن دست به مهاجرت زده‌اند. باوجود اینکه زندگی را از نو شروع کرده‌اند و با ذهن‌های درگیر و پریشان دست‌وپنجه نرم می‌کنند، اما هنوز اعتقاد دارند که صبر و مبارزه‌های مداوم به آن‌ها قدرت می‌دهد تا به آینده‌ی بهتر دست یابند.

عبدالواحد منش (بودا)

Share via
Copy link