صفحه‌های خوش‌بو

Image

ورق‌هایش را یکی‌یکی، صفحه‌به‌صفحه ورق می‌زدم. با چشمان نیمه‌باز، تمام موضوعات و عنوان‌هایش را بررسی می‌کردم. درس‌های نمونه، همه‌ی‌شان برایم ماندگار و ستودنی بود. هنوز به وسط دفتر نرسیده بودم که در گوشه‌ی پایینِ صفحه، عنوانی خاطره‌انگیز توجهم را جلب کرد: «عطر کتابم». این از زیباترین عنوان‌هایی بود که تا حالا دیده و نوشته بودم. ناگهان یاد آن روز افتادم که در ردیف دوم چوکی‌ها، در طبقه‌ی چهارم مکتب نشسته بودم. معلم با جدیت و صمیمیتی کامل به شاگردانش دستور نوشتن انشا و مقاله‌ی دل‌خواه‌شان را داده بود.

آن روز تصمیم گرفتم انشایم را درباره‌ی عطر و بوی خوش کتاب‌هایم بنویسم. معمولاً دوست داشتم عنوان‌هایی که می‌نویسم تازه و امروزی باشند. البته تا جایی سبک و سیاق عنوان‌های نوشته‌هایم، بستگی به حال‌وهوای خودم داشت. با آغاز سال نو آموزشی، معلمان جدید، هم‌صنفی‌های تازه و نبردهایی ناآشنا، بوی خوش کتاب‌های نو به مشامم می‌رسید؛ عطری که برایم بوی موفقیت می‌داد و آینده را بیشتر برایم دوست‌داشتنی می‌کرد.

یکی از دلایلی که سال نو و کتاب‌های جدیدش را دوست داشتم، همین عطر و بوی خاص‌شان بود. شاید مطالب کتاب بیولوژی را بیشتر از دوبار می‌خواندم تا به ذهنم بنشیند؛ اما بوی خوش کتاب‌هایم را فقط با یک‌بار باز کردن‌شان می‌توانستم تا سال‌ها به خاطر بسپارم. آن روز، با همان بوی آشنا و دل‌نشین، تصمیم گرفتم انشایم را با عنوان «عطر کتابم» آغاز کنم.

خط به خطِ نوشته‌هایم را می‌خواندم و خود امروزی‌ام را با آن زمان مقایسه می‌کردم. از لابه‌لای بوی خوش کتاب‌ها تا امروز که این متن را می‌نویسم، چقدر تغییر کرده‌ام؟ چقدر فرصت در اختیارم گذاشته شد؟ و چگونه مسیر رسیدن به رؤیاهایم برایم هموار یا دشوار شد؟

دیدم که بسیاری از روزها و شرایط، مرا از اهدافم دور کردند. محدودیت‌های تحصیلی و پیامدهای ناگوارشان تأثیر زیادی بر زندگی دختران در افغانستان گذاشتند. تحولات غیرعادی‌ای که در کشورم رخ داد، برای دختران در افغانستان چالش‌ها و مبارزات سنگینی به همراه داشت. برخی از آن‌ها کشور را ترک کردند و برخی دیگر با حس آرامش، مسیر زندگی خانوادگی را در پیش گرفتند.

من در میان همه‌ی این نارسایی‌ها و قضاوت‌هایی که همواره سایه بر زندگی‌ام انداخته‌اند، شاید به آن پیشرفتی که در ذهن داشتم نرسیده باشم؛ اما خوشحالم که هنوز در مسیر تحصیل ایستاده‌ام و برای آینده‌ی بهتر خود و خانواده‌ام تلاش می‌کنم.

پی برده‌ام که همین تحصیل و آموزش است که می‌تواند سرنوشت ما را دگرگون و خوشبختی‌مان را رقم بزند. از همین رو، تمام تلاشم را خواهم کرد تا از فرصت‌های داده‌شده بهترین بهره را ببرم.

ما دیگر به عقب و به آینده‌ای جنگ‌زده بازنمی‌گردیم. من دیگر یک دختر بی‌سواد برای والدینم و یک مادر ناآگاه برای فرزندانم نخواهم بود. من برای خودم تلاش خواهم کرد؛ زیرا با گذشت زمان، هیچ‌کس مسوول حسرت‌های من نخواهد بود؛ حتی آن‌که برایم محدودیت تعیین کرده است.

این آینده‌ای‌ست که من برایش تصمیم می‌گیرم.

نویسنده: بتول بیگزاد

Share via
Copy link