سلام کتابهای قشنگم، سلام دوستهای عزیزم، سلام رفیقهای دیرینهام.
میدانم که از من دلخور هستید، خوب حق دارید. درست سه سال میشود که در گوشهای از آلماری خاک میخورید. سه سال میشود که ورقهای سفید و زیبایتان را باز نکردم. کتابهای قشنگم، با صفحات زرد و عطر کاغذ که یادآور روزهای شیرین مکتب است، در گوشه آلماری خاموش نشستهاید. حتی اگر انسان هم بودید، خفه میشدید.
اگر این سه سال به ما اجازه میدادند که به مکاتبمان برویم، شما دیگر خاک نمیخوردید. به جای این که در گوشهی آلماری در سکوت بمانید، هر روز در داخل کیفهایمان این طرف و آن طرف میرفتید. شما دیگر خاک نمیخوردید، بلکه در دستان ما زندگی میکردید، در دستهایی که همیشه به دنبال یادگیری و رشد بودند.
اما بدانید که ما دلیلی داشتیم. دلیلی که شاید شما نمیتوانستید درک کنید، اما قول میدهم که از این به بعد به شما بهتر از همیشه رسیدگی کنم. شما پیش من امانت هستید و به شما احترام میگذارم. قول میدهم که دیگر شما را فراموش نکنم و همیشه در کنارم باشید. شما برای من بیش از یک شیء گرانبها هستید؛ شما چراغهایی در تاریکی و درختانی هستید که دانش و نور را در دستانم میکارید.
چنان که شاعر میگوید: «کتابها درختان دانش هستند؛ هر ورقشان گلی از علم و آگاهی.»
و من امیدوارم روزی برسد که دوباره شما را در دستان همهی دختران شجاع افغانستان ببینم. دخترانی که به دنبال دانستن و آموختن هستند، دخترانی که میخواهند جهان را تغییر دهند. امیدوارم روزی برسد که صدای شما از صفحاتتان بلند شود و نه تنها در آلماریها، بلکه در دستان پرشور و مشتاق دختران سرزمینم، در دنیای آزاد، بشنویم.
با عشق و احترام،
نویسنده: معصومه عینی