نوروز ۱۴۰۴ تحت حاکمیت طالبان

Image

امروز صبح با هیجان عجیبی از خواب بیدار شدم. حس ناشناخته‌ای در دلم موج می‌زد، چیزی میان امید و دلتنگی. وقتی به‌سوی پنجره‌ی اتاقم رفتم، دیدم که واقعاً بهار از راه رسیده است. درختان با شکوفه‌های سفید زینت یافته‌اند، پرندگان با آوازهای‌شان طبیعت را به جشن دعوت کرده‌اند و نسیم ملایمی بوی تازگی و تغییر را به همراه آورده است. با نفس عمیقی، این پیام طبیعت را پذیرفتم؛ اما در پس این زیبایی، چیزی در دل سنگینی می‌کرد.

امروز وارد سال ۱۴۰۴ شدیم، پنج‌شنبه‌ای که در بسیاری از کشورهای همسایه و دیگر نقاط جهان به‌عنوان نوروز جشن گرفته می‌شود. مردمان آن کشورها با شور و شوق، این روز را با برنامه‌های ویژه گرامی می‌دارند؛ اما در افغانستان، نوروز دیگر رنگ و بوی گذشته را ندارد. بسیاری از هم‌وطنانم این روز را دور از وطن، در حسرت خانه، خانواده و خاطرات گذشته سپری می‌کنند.

نوروز در افغانستان دیگر نه نشانی از شادی دارد و نه امیدی برای آینده. همانند سه سال گذشته، طالبان تجلیل از این روز را حرام اعلام کرده و آن را عملی کفرآمیز می‌دانند. آن‌ها تمامی نشانه‌های جشن را محو کرده‌اند و مردمی که روزگاری نوروز را با خوشی و شور برگزار می‌کردند، حالا از ترس و ناامیدی سکوت اختیار کرده‌اند.

اما شاید بیشترین لطمه را دخترانی مانند من دیده‌اند؛ دخترانی که نزدیک به چهار سال است از آموزش محروم شده‌اند. برای ما، نوروز دیگر نه فرصتی برای تجدید دیدارهاست و نه مجالی برای امیدواری. هر سال که نو می‌شود، یک سال دیگر از عمر ما بدون فرصت یادگیری، بدون امکان رشد و بدون تحقق رویاهای ما از دست می‌رود.

در سال‌های گذشته، نوروز برای ما با آماده کردن سفره‌ی هفت‌سین، پختن سمنک و گرفتن نوروزی از بزرگان خانواده معنا پیدا می‌کرد. ما با دست‌های حنا بسته، لباس‌های رنگارنگ نو و امیدهای بی‌پایان به استقبال بهار می‌رفتیم؛ اما حالا دیگر دلیلی برای شادی نداریم. حالا که طالبان همه‌چیز را از ما گرفته‌اند، نوروز هم برای ما تنها یادآور چیزهایی است که دیگر نداریم.

با هر سالی که می‌گذرد، ما بیشتر در تنگنا قرار می‌گیریم. سالی که گذشت، برای ما سالی پر از غم و اندوه بود. ما شاهد خاموش شدن صدای بسیاری از زنان و دختران شجاع سرزمین خود بودیم؛ دخترانی که برای حقوق خود مبارزه کردند و با بی‌رحمی سرکوب شدند. ما شریفه، حورا و بسیاری دیگر را از دست دادیم؛ اما مبارزه‌ی آن‌ها بی‌ثمر نخواهد ماند. هزاران دختر در این سرزمین هنوز برای آزادی و برابری می‌جنگند، هنوز امید دارند، هنوز باور دارند که بهار واقعی زمانی خواهد آمد که ما دوباره بتوانیم به مکتب برویم، درس بخوانیم، کار کنیم و برای آینده‌ی که خود ما می‌خواهیم بسازیم، بجنگیم.

سال نو زمانی برای من و هزاران دختر و زن دیگر در افغانستان معنا خواهد داشت که دیگر هیچ دختری پشت درهای بسته از آموزش محروم نشود، هیچ زنی برای خواستن حقش مجازات نگردد و هیچ انسانی در سرزمینش احساس بیگانگی نکند. تا آن روز، نوروز برای ما چیزی جز یک خاطره‌ی محو شده از روزهای خوش گذشته نخواهد بود.

اما امید چیزی نیست که بتوان آن را خاموش کرد. حتی در تاریکی، نوری هرچند کم‌سو وجود دارد. ما هنوز نفس می‌کشیم، هنوز آرزو داریم و هنوز تسلیم نشده‌ایم. روزی خواهد رسید که دختران این سرزمین بار دیگر دروازه‌های مکتب را با لبخند بگشایند، زنان در اجتماع حضور فعال داشته باشند و هیچ‌کس به جرم زن بودن، از حقوق انسانی‌اش محروم نشود.

در این روزها، هرچند که ظاهراً نوروز از ما گرفته شده؛ اما روح نوروز، روح زنده شدن، مقاومت و تغییر هنوز در دل‌های ما زنده است. شاید نتوانیم به شیوه‌ای که گذشتگان ما نوروز را جشن می‌گرفتند، آن را گرامی بداریم؛ اما می‌توانیم با امید به آینده و پایداری در برابر ظلم، نوروز واقعی را برای خود و نسل‌های بعدی معنا ببخشیم. بهاری که در آن آزادی، عدالت و برابری حکم‌فرما باشد، همان بهاری است که در انتظارش هستیم.

نویسنده: نرگس نوری

Share via
Copy link