امروز من صبح زودتر از همیشه از خواب برخاستم. آماده شدم تا وقتیتر در کورس برسم. امروز درس ما به صورت آنلاین است. من به این کلاس علاقهی بسیار دارم. این صنف برای من چیزی فراتر از یک کلاس ساده است؛ جاییست که انگیزه میدهد، باور میسازد، مسیر رشد را نشان میدهد و پنجرهای به سوی خودشناسی میگشاید. من از اشتراک در این کلاس لذت میبرم، چرا که حس میکنم زندگیام را متحول میکند.
درس ما ساعت هفت صبح آغاز میشود. اما این روزها، شرایط امنیتی برای دختران در کشور سختتر از همیشه شده است. در برخی ولایات، بهویژه پایتخت، حادثههای تلخی رخ داده است. دخترانی که به دلیل آنچه «بیحجابی» خوانده میشود، از کوچه و بازار جمعآوری شدهاند. این شایعات به ولایت ما هم رسیدهاند. هرچند من با چشم خود چیزی ندیدهام؛ اما داستانهایی که از اطرافیان شنیدهام، کافی بود تا ذهنم پر از نگرانی شود.
در دو روز گذشته، چهارشنبه و پنجشنبه، به مکتب نرفتم. راه مکتب دور است و وضعیت نامطمئن. صنفیهای من هم تصمیم گرفته بودند برای حفظ امنیتشان چند روزی خانه بمانند. با این حال، امروز شوق رفتن به مکتب بر نگرانیهایم چیره شد.
صبح ساعت شش، یک ساعت پیش از وقت معمول، از خانه بیرون شدم. عجله داشتم و شاید کمی سرم به هم ریخته بود، اما شوق درس در دلم شعلهور بود. در راه، هم هیجان داشتم و هم ترس. اما وقتی دیگر شاگردان را دیدم که در مسیر بودند، احساس امنیت بیشتری کردم. انگیزه گرفتم و قدمهایم را سریعتر برداشتم.
نزدیک مکتب، دو مرد را دیدم که کنار یک تانک تیل ایستاده بودند. با صدایی بلند و تمسخرآمیز گفتند: «یک دختر، در این شرایط خراب، این وقت صبح، در سرک چه میکند؟» سپس ادامه دادند: «وای از این دخترا! نه شرم دارند، نه ترس. اینها هستند که اوضاع رو اینطوری کردند!» و با طعنههای نیشدارشان ادامه دادند.
لحظهای ایستادم. دلم میخواست پاسخی قاطع بدهم. بگویم که آنها چیزی از دختر بودن نمیفهمند. نمیدانند که من با لباس کامل و بیگی پر از کتاب و قلم، با امید و آرزو در این صبح سرد روانهی مکتب هستم. اما خیلی زود به خود آمدم. بحث کردن با چنین افرادی بیفایده است. آنها نه معنای علم را درک میکنند و نه اهمیت ایستادگی یک دختر را.
بدون آنکه چیزی بگویم، از کنارشان گذشتم. حرفهایشان شاید برایشان صرفاً چند جملهی بیاهمیت بود، اما برای من درسهایی عمیق در پی داشت. امروز فهمیدم که ارزش علم، در عبور از سختترین موانع است. یاد گرفتم که دختر بودن قدرتیست که باید به آن افتخار کرد، حتی در شرایطی که همهچیز علیه توست.
شاید این شرایط برای خیلیها پیش بیاید، اما مهم این است که تسلیم نشویم. نه تسلیم شرایط سخت، نه تسلیم حرفهای تلخ دیگران و نه تسلیم ترسهایی که در دلمان ریشه میدواند. من امروز آموختم که مسیرم را ادامه بدهم، با ایمان و شجاعت، چرا که آینده از آنِ کسانیست که تسلیم نمیشوند.
نویسنده: اسما رضایی