روزهای ساده، درس‌های بزرگ

Image

در یک اتاق، پنج نفر هستیم و سکوت کامل بر فضای اتاق حاکم است. هر یک از ما در گوشه‌ای نشسته‌ایم و کتاب‌هایی با عناوین مختلف مانند «فرستاده»، «هیچ ملاقاتی تصادفی نیست»، «دانشکده کسب و کار»، «بیژن و منیژه» و «فرزند سیمرغ» را مطالعه می‌کنیم. من هم اکنون تصمیم گرفته‌ام یادداشتی برای امروزم بنویسم که با شما شریک کنم.

صبح با صدای هشدار تلفنم از خواب بیدار شدم و بلند شدم تا نماز بخوانم. پس از نماز، چند آیه و سوره از قرآن کریم تلاوت کردم و سپس لباس‌هایم را عوض کردم تا کمی ورزش کنم. امروز اولین روز شروع ورزش من بود و آغازش کمی سخت به نظر می‌رسید. چند حرکت ورزشی انجام دادم و کمی هم طناب زدم. این که نمی‌توانیم در حیاط ورزش کنیم یا دَوِش کنیم، واقعاً ناراحت‌کننده است، اما ما افرادی هستیم که با هر شرایطی کنار می‌آییم و هرگز تسلیم نمی‌شویم.

در حین انجام حرکت‌های ورزشی، پاهایم درد گرفته بود؛ اما با خود گفتم: «برای امروز که اولین روز است، همین قدر کافی است.» سپس رفتم تا صبحانه را آماده کنم. همه بیدار شدند و صبحانه‌ای که از قبل آماده بود با هم نوش جان کردیم. به پدرم در مورد ورزش کردنم گفتم و او هم مرا تشویق کرد و گفت: «این خیلی خوب است دخترم؛ اما علاوه بر ورزش، باید غذاهای مقوی و سالم هم بخوری.» خوشحال بودم که همه از من حمایت کردند.

بعد، آماده شدم و به سمت صنف درسی حرکت کردم. امروز موبایلم را با خودم نداشتم و هیچ آهنگی هم نبود که مثل روزهای گذشته گوش کنم. احساس عجیبی داشتم؛ انگار چیزی در من کم بود، اما به راهم ادامه دادم. به صنف رسیدم و دیدم که انتظامات جلوی در ایستاده و همه را بررسی می‌کند تا مطمئن شود کسی موبایل با خود نداشته باشد. وارد صنف شدم و دیدم دو سه نفری آنجا هستند. کم‌کم بقیه هم آمدند. ساعت اول، استاد نیامده بود و همه گرم گفت‌وگو شده بودند.

در ادامه‌ی روز، درس‌ها به روال عادی گذشت و ما هم مرخص شدیم. به خانه رسیدم، لباس‌هایم را عوض کردم، دست و صورتم را شستم و ناهار را با خانواده میل کردیم. بعدازظهر کمی کتابم را مطالعه کردم و درس‌های گذشته را مرور کردم. چند یادداشت خواندم و آب جوش نوشیدم. شب شد و برای شام چپس پختم. سپس نماز خواندم و برادرم هم از سر کار آمد. همه شروع به مطالعه کردیم.

امروز چند چیز را متوجه شدم: «اول این‌که روزم بسیار قشنگ و پرانرژی و با ورزش آغاز شد و خیلی خوشحالم که این تصمیم را گرفتم.»

دوم این‌که متوجه شدم وقتی دانش‌آموزان موبایل همراه ندارند، با هم صمیمی‌تر هستند. اما وقتی موبایل همراه دارند، در اوقات فراغت به آن مشغول می‌شوند و کمتر با هم صحبت می‌کنند.

و در آخر این‌که با دیدن خواهر و برادر کوچکم به این نتیجه رسیدم که کشور ما با داشتن چنین کودکانی که از همین حالا به مطالعه و درس اهمیت می‌دهند، قطعاً آباد خواهد شد. آن‌ها نسل جدید هستند و از همین حالا برای هر چالشی آماده‌اند.

نویسنده: فاطمه حیدری

Share via
Copy link