این سال هم به پایان رسید. سالی که در دیار غربت گذشت، اما درخششی متفاوت داشت. سالی که دور از وطن، رنج غربت را میچشیدم؛ اما در کنار آن، دلهایی را در کنار خود داشتم که مهربانی و صمیمیت را به من هدیه کردند.
میخواهم با شریک ساختن چند خاطره و تجربه از این سال، آن را ماندگارتر سازم؛ چرا که هر خاطره، قصهایست که در دل زمان حک میشود و هر تجربه، چراغی است که مسیر آینده را روشنتر میکند.
میخواهم بگویم چگونه غریبههایی که روزی برایم ناشناس بودند، به نزدیکترین همراهانم تبدیل شدند. میخواهم از تجربههایی حرف بزنم که به من یاد دادند چطور از دل سختیها، زیباترین لحظهها را بیرون بکشم. از آدمهایی بگویم که هرکدامشان چراغی شدند در جادههای تاریک زندگیام.
با شریک کردن این خاطرات، نه فقط این سال، که خودم را جاودانهتر خواهم کرد. باورم این است که خاطرهها وقتی زیبا میشوند که در دلهای دیگران خانه کنند، و تجربهها وقتی ارزشمند میشوند که الهامبخش دیگران باشند.
سال ۲۰۲۴ برای من تنها یک عدد بر روی تقویم نبود؛ این سال با تمام دشواریها و چالشهایی که به همراه داشت، زیباییهای خودش را نیز داشت؛ زیباییهایی که گاه در دل همان سختیها پنهان شده بودند. لحظهلحظهاش رنگی از دوستی، آشنایی و تجربههایی تازه داشت. در جایی که شاید انتظارش را نداشتم، انسانهایی را یافتم که با حضورشان، گرمای وطن را برایم تداعی کردند.
سال ۲۰۲۴ را من با چهار تن از دوستان عزیز و مهربانم آغاز کردم. هنوز به خوبی به یاد دارم که در کافهای گرد هم آمده بودیم و استاد مهدوی، معلمی که چراغ راه و الهامبخشمان است، مهمان افتخارآفرین آن روز بود.
هرکدام از ما گردنبندی خریده بودیم، گردنبندهایی که در طراحیشان حرفهایی از صلح حک شده بود؛ نمادی از عهدی که میخواستیم با خود و یکدیگر ببندیم. در حضور استاد مهدوی، با صداقت تمام، به یکدیگر قول دادیم که این گردنبندها را چون نشانی از تعهد و وفاداری به راهی که آغاز کردهایم، تا سال ۲۰۳۰ با خود داشته باشیم.
قول دادیم که هر کدام از ما، در هر جایی از این جهان که باشیم، برای صلح و آرامش تلاش کنیم؛ هر قدم کوچکمان را به سوی ساختن جهانی بهتر برداریم. آن روز نه فقط شب آغاز یک سال، بلکه آغاز یک فصل تازه از زندگیمان بود.
آن گردنبندها دیگر فقط زیورآلات نبودند؛ تبدیل به نشان افتخاری شدند که هر بار لمسشان، عهد و رسالت ما را به یادمان میآورد. اکنون، وقتی به آن لحظه میاندیشم، قلبم سرشار از امید میشود.
سپس، بعد از گذشت چند مدتی، تصمیم گرفتیم تا تعهد و آرزوهای مشترکمان را به شکلی منسجمتر ادامه دهیم. اینگونه بود که کلستری به نام گروه «مهر» راهاندازی کردیم؛ گروهی که نماد صلح، محبت و همکاری ما بود.
مخاطبان اصلی ما مادران بودند؛ زنانی که قلب تپندهی جامعه اند و نقش مهمی در تربیت نسل آینده دارند.
مادران را انتخاب کردیم، زیرا باور داشتیم که تغییرات بنیادین از دستان مهربان و قلب آگاه آنها آغاز میشود. این کلستر، فضایی شد برای یادگیری، رشد و گفتوگو. آموزشهایی که ارائه کردیم، فراتر از مهارتهای روزمره بود؛ ما به آنها کمک کردیم تا به عنوان ستون خانواده و جامعه، نقشی مؤثرتر ایفا کنند.
مادرانی که روزی تنها شنونده بودند، امروز تبدیل به پیشگامان تغییر شدهاند. آنها نهتنها در زندگی خود، بلکه در اجتماع نیز تأثیرات بزرگی به جا گذاشتهاند.
با گذشت زمان، «مهر» از یک ایده به یک واقعیت پویا تبدیل شد. هر روز شاهد موفقیتهای چشمگیر گروه بودیم؛ از پروژههای کوچک و بزرگ گرفته تا تأثیرگذاری در جامعهای که در آن زندگی میکردیم. این موفقیتها نشاندهندهی قدرت اتحاد و تعهد بود، و هر دستاورد، ایمان ما را به راهی که انتخاب کرده بودیم، بیشتر میکرد.
در کنار همهی این دستاوردها، موفقیت بزرگ دیگری را نیز به دست آوردم که زندگیام را به مرحلهای تازه وارد کرد: بورسیهای که نه تنها تحقق یکی از آرزوهایم بود، بلکه پلی شد برای رسیدن به افقهای دورتر.
این بورسیه، نتیجهی تلاشها، امیدها و استقامت در برابر دشواریها بود. مسیری که پر از چالش بود، اما هر لحظهاش به من آموخت که هیچ آرزویی دستنیافتنی نیست، اگر با ایمان و پشتکار برایش بجنگیم.
برای من، این بورسیه تنها یک فرصت تحصیلی نیست؛ بلکه گامی است به سوی پیشرفت، رشد و بهدستآوردن دانشی که بتواند نه فقط زندگی خودم، بلکه زندگی دیگران را نیز دگرگون کند. اکنون، با این موفقیت، احساس مسئولیت بیشتری میکنم؛ مسئولیتی برای استفاده از این فرصت به بهترین شکل و بازگرداندن این موفقیت به جامعهای که مرا پرورده است.
نویسندگی را نیز در همین سال آغاز کردم، چیزی که مرا بیش از قبل به دنیای درونم نزدیک کرد و به من کمک کرد احساسات، افکار و تجربههایم را در قالب کلمات جاودانه کنم.
نویسندگی برای من تنها یک هنر یا مهارت نبود؛ بلکه سفری بود به اعماق وجودم. هر واژهای که مینوشتم، بخشی از وجودم را آشکار میکرد و هر جملهای که شکل میگرفت، پلی میشد برای ارتباط با دیگران.
این مسیر، مرا به دیدگاهی تازه رساند. به من آموخت که حتی در میان روزمرگیها، داستانهایی نهفته است که ارزش گفتن دارند. به من جسارت داد تا از دنیای درونم سخن بگویم و صادقانه با خود و دیگران رو به رو شوم.
نویسندگی، نه تنها مرا آرام کرد، بلکه به من قدرت داد تا صدایم را پیدا کنم؛ صدایی که میتواند امید و الهام را به دلهای دیگران نیز منتقل کند. امروز، هر جملهای که مینویسم، یادآور این است که چگونه سال ۲۰۲۴، فصلی تازه در زندگیام گشود؛ فصلی که آغازگر راهی بیپایان بود.
بنابراین؛ پیامی که از این سال برای دختران سرزمینم دارم این است که در کنار دشواریها، همیشه زیباییهایی نیز پنهان است، همانطور که در داستان من نه تنها چالشها و سختیها بلکه لحظات درخشان و امیدبخش وجود داشت.
دختران عزیز، ممکن است در مسیر زندگی با موانع و روزهای سختی روبهرو شوید، اما بدانید که هیچ تاریکی دائمی نیست و همیشه نوری در انتهای هر تونل وجود دارد. سختیها شما را قویتر میکنند و از دل مشکلات، زیباییهای تازهای شکل میگیرد. هر تجربه، حتی اگر تلخ باشد، درسی برای شما به همراه دارد و شما را به فردی بهتر و آگاهتر تبدیل میکند.
اگر با قلبی پر از امید و اراده پیش بروید، خواهید دید که حتی در دشوارترین شرایط نیز فرصتهایی برای رشد و شکوفایی وجود دارد. داستان من، گواهی است بر این که همیشه در هر لحظه، پتانسیل تبدیل سختیها به دستاوردهای بزرگ وجود دارد.
آرزو دارم در این سال، هر کدام از ما به قدرت درون خود پی ببریم و تواناییمان را برای ایجاد تغییرات مثبت در زندگی خود و دیگران بیشتر بشناسیم. سالی که در آن هر نگاه، آغازی برای دوستی و هر کلمه، پلی به سوی تفاهم و محبت باشد.
و در نهایت، آرزو دارم که سال ۲۰۲۵، سالی باشد که در آن تمامی آرزوهای خوب و نیکویمان به واقعیت تبدیل شود و هر یک از ما در مسیر صلح، محبت و رشد شخصی گامهای بزرگتری برداریم.
نویسنده: یلدا یوسفی