امروز سهشنبه بود و روزی پُر از فعالیتها و اتفاقات متفاوت برایم رقم خورد. صبح با صدای زنگ ساعت بیدار شدم؛ هنوز خوابآلود بودم، اما باید از رختخواب بیرون میآمدم. از همان لحظهی اول، هوا کمی سرد و ابری بود. بعد از بیدار شدن، اولین کاری که انجام دادم خواندن نماز صبح بود. همیشه نماز صبح به من حس خوبی میدهد و کمک میکند روزم را با آرامش آغاز کنم.
پس از نماز، به آشپزخانه رفتم و چای صبح را آماده کردم. هوای سرد صبحگاهی که از پنجره به داخل میوزید، حس تازگی و طراوت خاصی داشت. چای را نوشیدم و صبحانهام را خوردم. سپس سریع آماده شدم و وسایلم را جمع کردم. همیشه تلاش میکنم زودتر از خانه بیرون بروم تا بهموقع به مکتب برسم. صبحها معمولاً پرانرژی هستم و با خود فکر میکنم که چگونه باید از روزم به بهترین شکل استفاده کنم.
بعد از آماده شدن، بهسوی مکتب حرکت کردم. وقتی رسیدم، هنوز کمی زود بود، بنابراین چند دقیقهای در حیاط مکتب قدم زدم. هوا سردتر شده بود؛ اما من از این لحظات آرام و دلنشین پیش از شروع کار لذت میبرم. در این دقایق، به روزی که در پیش داشتم فکر میکردم و با خود میگفتم که چگونه میتوانم به اهدافم دست پیدا کنم.
ساعت ۸ صبح بود که باید درس را آغاز میکردم. به صنف رفتم و بهعنوان معلم، تدریس را شروع کردم. وقتی وارد صنف شدم، دانشآموزان با شوق و انرژی به من نگاه میکردند. همیشه دیدن آنها به من انگیزه میدهد.
در طول تدریس، تلاش کردم مفاهیم را به شکلی جذاب و قابلفهم برای شاگردان توضیح دهم. امروز درس ریاضی بود و موضوعات نسبتاً پیچیدهای را باید آموزش میدادم. گاهی حس میکنم خودم هم از تدریس لذت میبرم، بهویژه وقتی میبینم شاگردانم درس را خوب فهمیدهاند و از یادگیری خوشحالاند.
پس از پایان درس، فرصتی برای استراحت کوتاه داشتم. در این زمان با همکارانم دربارهی تدریس و برنامههای تابستانی پیشرو صحبت کردیم. همیشه گفتوگو با همکارانم برایم دلنشین است؛ چون این تبادل نظرها به من کمک میکند روشهای بهتری برای تدریس پیدا کنم. جلسهای هم برگزار شد که در آن دربارهی وضعیت تحصیلی شاگردان و طرحهای جدید مکتب گفتوگو کردیم. در این جلسه، من بهعنوان رئیس کمیتهی فرهنگی معرفی شدم.
بعد از صنف، زمان رخصتی فرا رسید. ساعت ۱۲ ظهر بود که زنگ رخصتی به صدا درآمد. شاگردانم با صدای بلند خواندند: «دستِ علی یارتان، خدا نگهدارتان!» این جمله برایم بسیار دلنشین است. هر بار که آن را میشنوم، حس خوبی در دلم ایجاد میشود و احساس میکنم همه چیز خوب پیش خواهد رفت. این لحظات به من انرژی مضاعف میدهند.
پس از رخصتی، به خانه برگشتم. وقتی رسیدم، تمام بدنم خسته بود؛ اما احساس رضایت داشتم که روز را بهخوبی پشت سر گذاشتهام. بعد از کمی استراحت، تصمیم گرفتم کارهای خانه را انجام دهم. انجام این کارها همیشه به من آرامش میدهد و حس میکنم زندگیام تحت کنترل من است.
پس از انجام کارهای خانه، نوبت شام رسید. شام را خوردم و بعد کمی با دوستانم صحبت کردم. گاهی یک گفتوگوی ساده با دوستان، میتواند تمام خستگیهای روز را از بین ببرد. دوستانم همیشه به من انرژی میدهند و کمک میکنند روزهای سخت را با لبخند پشت سر بگذارم.
قبل از خواب، تصمیم گرفتم کمی مطالعه کنم. کتابی را که بهتازگی شروع کرده بودم، یعنی «معجزهی شکرگزاری»، برداشتم و چند صفحه از آن را خواندم. این کتاب دربارهی توسعهی فردی است و به من یاد میدهد چگونه به اهدافم در زندگی دست پیدا کنم. مطالعهی چنین کتابهایی همیشه برایم الهامبخش است و حس پیشرفت و رشد به من میدهد.
در پایان شب، وقتی آمادهی خواب شدم، به تمام اتفاقات روز فکر کردم. سهشنبه، برای من روزی نسبتاً معمولی بود؛ اما در عین حال، پُر از یادگیری، پیشرفت و آرامش. وقتی به رختخواب رفتم، احساس رضایت داشتم و میدانستم فردا روزی تازه است؛ روزی که باید با همان انگیزه و انرژی به استقبالش بروم.
سهشنبه به من یادآوری کرد که با برنامهریزی و استفادهی درست از زمان، میتوان به اهداف روزانه رسید و از زندگی بهرهبرداری کرد. در تمام روزهایی که زندگی میکنیم، باید از فرصتها استفاده کنیم، حتی اگر آن روزها عادی بهنظر برسند. به همین دلیل، سهشنبه برای من یک روز موفق و ارزشمند بود.
نویسنده: فرشته سعادت