مکتب سیدالشهدا؛ خاطرات به یادماندنی

Image

مکتب سیدالشهدا برای من تنها یک محیط آموزشی نبود، بلکه معبدی از عشق و امید بود. جایی که الفبای زندگی را آموختم و خاطرات آن همیشه در ذهنم می‌درخشند. هرگاه به آن دوران فکر می‌کنم، صحنه‌هایی پر از شور و شوق و تلاش بی‌وقفه در ذهنم مجسم می‌شود. مکتب سیدالشهدا در قلب کابل خانه‌ی دوم من بود، جایی که با دوستانم روزهای سخت و پرچالش را پشت سر گذاشتیم. این‌جا، پناه‌گاهی بود که عشق به علم، ما را از دل تاریکی‌ها به سوی نور هدایت می‌کرد.

روز اولی که پا به حیاط این مکتب گذاشتم، قلبم پر از هیجان بود. حیاط با درختان بلند و سایه‌گستر خود فضای آرام و دل‌نشین داشت. در آن‌جا با وجود تمام مشکلات، امید و انگیزه‌ی فراوانی داشتم. این احساس از همان ابتدا در دل من ایجاد شد و در سایه‌ی حمایت دوستان و استادان، به شکوفایی رسید.

مکتب سیدالشهدا با مشکلات زیادی روبه‌رو بود. تعداد شاگردان زیاد بود و فضای آموزشی محدود. ما در کلاس‌هایی که گاهی در زیر درختان یا راهروها برگزار می‌شد، درس می‌خواندیم. این شرایط سخت ما را وادار می‌کرد که بیشتر قدر درس و معلم‌های خود را بدانیم و همواره با اشتیاق بیشتری به مکتب برویم.

با تمام کم‌بودی‌ها، هیچ‌گاه دست از تلاش نکشیدیم. کتاب‌های درسی کم بود و معلمان نیز کافی نبودند، اما عشق به یادگیری هیچ‌گاه کم نشد. دوستانم مانند فاطمه، سکینه و تمنا همیشه کنارم بودند. این آرزوهای بزرگ ما را تشویق می‌کرد که به اهداف‌مان نزدیک‌تر شویم و تلاش کنیم.

گاهی که استاد نداشتیم، خودم به تدریس می‌پرداختم. یادم هست که یک روز استاد ریاضی‌ام مریض بود و من به جای او پای تخته رفتم. درس دادن به دوستانم تجربه‌ای ارزش‌مند بود که نه تنها به من اعتماد به نفس می‌داد، بلکه دوستی‌های‌مان را قوی‌تر می‌کرد.

یکی دیگر از روزهای به‌یادماندنی زمانی بود که در حیاط مکتب نشسته بودیم و درختان بزرگ مکتب سایه‌بان ما بودند. فاطمه با صدای بلند گفت: «روزی می‌رسد که همه‌ی ما به آرزوهای‌مان می‌رسیم.» این جمله‌ی ساده اما پر از امید، هم‌چنان در ذهنم باقی مانده است. استادان ما نیز با انگیزه و صبر به ما درس می‌دادند و هر روز ما را به تلاش بیشتر تشویق می‌کردند.

با تمام سختی‌ها، همیشه سعی کردم بهترین خودم باشم. توانستم در صنف ششم میان ۱۷ صنف ۵۰ نفره، اول‌نمره‌ی عمومی مکتب شوم. این موفقیت برای من و دوستانم انگیزه‌ی بزرگی بود که با تلاش بیشتر به آرزوهای‌مان برسیم.

در مکتب سیدالشهدا یاد گرفتیم که چگونه با مشکلات روبه‌رو شویم و از شکست‌ها درس بگیریم. این مکتب به ما نشان داد که با همکاری و همدلی می‌توانیم بر هر مانعی غلبه کنیم و به رویاهای خود برسیم.

امروز، به گذشته‌ام نگاه می‌کنم و می‌بینم که مکتب سیدالشهدا برای من تنها یک مکان تحصیل نبوده، بلکه سفری زیبا و پر از چالش بوده است. این خاطرات شیرین و آموزنده همیشه در قلبم باقی خواهند ماند. استادان و دوستانم هم‌چون ستارگانی در آسمان، راه را برای ما روشن کردند و به ما آموختند که همیشه باید در جست‌وجوی علم و پیشرفت باشیم. این تجربیات به من آموختند که با تلاش و پشت‌کار، می‌توان به هر هدف و رویایی دست یافت.

یاد دوستان عزیزم هم‌چون چراغ‌هایی در تاریکی زندگی‌ام می‌درخشد و خاطرات شیرین ما هم‌چون گنجینه‌ای گران‌بها در قلبم باقی مانده است. استادان مهربان و با دانش‌مان، هم‌چون ستارگانی در آسمان، راه را برای ما روشن کردند و به ما آموختند که هرگز نباید از یادگیری و پیشرفت دست بکشیم.

این تجربیات و دانش هم‌چون دانه‌هایی بودند که در دل ما کاشته می‌شدند تا روزی به ثمر برسند. اینک با افتخار از تجربیات گذشته‌ام یاد می‌کنم و به‌عنوان دختری از افغانستان، با امید و اشتیاق به سوی آینده گام برمی‌دارم. این خاطرات نه‌تنها منی فعلی را شکل دادند، بلکه انگیزه‌ای هستند تا به دیگران هم بگویم که امید، کلیدِ همه‌ی درهای بسته است و با تلاش و پشت‌کار، می‌توان به هر هدف و رویایی دست یافت.

من همیشه به یاد خواهم داشت که در سخت‌ترین روزها، ما چگونه با هم ایستادیم و در کنار یک‌دیگر، نور امید را در دل‌های‌مان زنده نگه داشتیم.

نویسنده: ثریا محمدی

Share via
Copy link