کانکور برایم یک آرزو ماند…

Image

من دختری هستم که اگر طالبان با سرنوشت ما  بازی نمی‌کرد، امسال باید امتحان کانکور می‌دادم. حالا با توجه به این وضعیت،  می‌خواهم حقیقتی را نه‌تنها درباره‌ی خودم، بلکه درباره‌ی تمام دختران افغانستان بنویسم.

من در طول زندگی‌ام مشکلات زیادی را تجربه کرده‌ام و این برای یک دختر در افغانستان چیز عجیبی نیست. دخترانی که مانند من در افغانستان متولد و بزرگ شده‌اند، همیشه برای خود رویاها و هدف‌هایی تعیین کرده‌اند.

من در اوایل زندگی‌ام دختر شوخ و ماجراجویی بودم و همیشه سعی می‌کردم چیزی تازه یاد بگیرم؛ ولی وقتی پدرم مرا شامل صنف اول کرد، اصلاً خوشحال نبودم. آن روز خیلی گریه کردم و به مکتب رفتم. دلیلش این بود که من عادت داشتم با دوستانم وقت بگذرانم، فوتبال بازی کنیم و گودی‌هایی برای خود بسازیم. احساس می‌کردم که با رفتن به مکتب از دوستانم دور می‌شوم و دیگر نمی‌توانم با آن‌ها زیاد وقت بگذرانم.

با این حال، آن سال هم گذشت و کم‌کم به مکتب رفتن و درس خواندن علاقه‌مند شدم. با فضای مکتب و دوستان جدید انس گرفتم.

با آن‌که صنف اول را خیلی خوب نگذرانده بودم، به صنف دوم رفتم. آنجا برایم خوش‌تر گذشت، چون دوستان خوبی پیدا کرده بودم که همه درس‌خوان و لایق بودند. همان‌طور که می‌گویند: “هم‌نشین خوب، اثر خوب دارد.”

بله، آن‌ها بالای من تأثیر مثبت گذاشتند و من انگیزه‌ی زیادی برای درس پیدا کردم. علاقه داشتم که اول نمره‌ی صنف شوم و بالاخره با تلاش زیاد، در آخر سال صنف دوم اول نمره شدم و با همان نمره‌ی خوب، به صنف سوم ارتقا پیدا کردم.

روزها و سال‌ها همین‌طور می‌گذشت و هر چه بزرگ‌تر می‌شدیم، دنیا برای ما عجیب‌تر و پرچالش‌تر می‌شد. ما به‌عنوان یک دختر، در افغانستان، مجبور می‌شدیم تمام سختی‌ها را تحمل کنیم و خود را در برابر مشکلات قوی‌تر بسازیم.

من در کابل، در یکی از لیسه‌های خصوصی درس می‌خواندم. وقتی به صنف نهم رسیدم، زندگی برایم معنی خاصی پیدا کرده بود. آن‌قدر آرزو و امید برای خود ساخته بودم که همه‌‌ی شان را روی کاغذ نوشته و در اتاق درسی‌ام چسپانده بودم و همیشه روی‌شان کار می‌کردم.

مثلاً اهدافم را زمان‌بندی کرده بودم که تا کَی چه کارهایی را باید انجام بدهم. من بعد از ظهر به مکتب می‌رفتم و وقتی برمی‌گشتم خانه، تا وقت نان شب تمام کارهای خانگی و درسی‌ام را انجام می‌دادم. شب زود می‌خوابیدم تا صبح زود بیدار شوم و بروم کورس انگلیسی.

من در قسمت زبان انگلیسی خیلی تلاش می‌کردم و از کودکی روی آن کار کرده بودم. یادم هست وقتی برادرم، برای اولین بار حروف الفبای انگلیسی را به من یاد می‌داد، چقدر با شوق و علاقه یاد می‌گرفتم.

هر امتحان را به‌خوبی می‌گذراندم و کوشش می‌کردم تا نمرات خوب بگیرم تا در سوابق سه‌ساله و شهادت‌نامه‌ام تأثیر مثبت داشته باشد.

اما بدبختانه من حتی نتوانستم مکتبم را در کابل تمام کنم و به دانشگاه کابل، جایی که برای رفتن به آن لحظه‌شماری می‌کردم و برای رسیدن به آنجا برنامه‌هایی داشتم، نتوانستم راه پیدا کنم.

می‌خواستم وقتی مکتب تمام شد، آمادگی کانکور بخوانم و امتحان بدهم تا در رشته‌ی مورد علاقه‌ام، یعنی حقوق و علوم سیاسی، در دانشگاه کابل درس بخوانم؛ اما یک‌باره تمام آن هدف‌هایی را که روی کاغذ نوشته و بر دیوار اتاقم چسپانده بودم، حس کردم فرو ریخت. من دیگر حتی به آن علاقه و شوق سابق برای دانشگاه کابل و امتحان کانکور برنگشتم.

و این‌گونه، امتحان کانکور برایم فقط یک رویا باقی ماند.

امروزه ما شاهدیم که پسرها درس می‌خوانند و اول نمره‌ی کانکور می‌شوند؛ اما از دخترها هیچ خبری نیست.

از شمسیه‌ای که افتخار کانکور شد و برای کشور و خانواده‌اش ثابت کرد که دختران  افغانستان چقدر می‌توانند قدرتمند باشند، حالا دیگر نامی نیست.

ما شاهدیم که در امتحان کانکور امسال هیچ دختری نیست. هیچ‌کس به دختران افغانستان حق و اجازه نمی‌دهد که درس بخوانند و امتحان بدهند.

دختران مانند پرنده‌هایی در قفس به‌سر می‌برند و راهی برای پرواز ندارند. هر جا که می‌روند، به نام مهاجر افغانی رد مرز می‌شوند. مانند ایران که بارها مهاجران افغانستان، به‌ویژه دختران را، زیر حکومت طالبان دیپورت کرد تا در میان حوادث کابل بی‌هیچ جرمی زندانی شوند. همین چند روز پیش، دخترانی را از دشت برچی بدون هیچ جرمی بازداشت کردند.

نه‌تنها نمی‌گذارند ادامه‌ی تحصیل بدهند، بلکه حتی اجازه‌ی زندگی و نفس کشیدن را هم از آن‌ها گرفته‌اند.

من با مهاجرت به کشور پاکستان، حداقل توانستم نیمی از آن آرزوهایم را به‌دست آورم و مکتبم را تمام کنم؛ اما دختران افغانستان امروزه از همین امکانات هم محروم‌اند. آن‌ها نمی‌توانند به دانشگاه بروند، درس بخوانند و آن‌چه می‌خواهند در آینده باشند، بشوند.

من به‌عنوان یک دختر از افغانستان، سخن می‌گویم و این قصه‌ی هزاران خواهر و هم‌وطن من است.

امیدوارم بتوانیم دوباره آن زیبایی‌های زندگی‌ خود را به‌دست بیاوریم، دوباره آرزوها و هدف‌های خود را سبز و شکوفا کنیم.

به امید روزی که دختران سرزمینم دوباره نفس آزاد در هوای بارانی کابل بکشند، باز هم با دوستان‌شان به درس و آرزوهای‌شان برسند و برای آینده‌ی‌شان تلاش کنند.

نویسنده: فریده عباسی

Share via
Copy link