بررسی سیاست مهاجرستیزی هم‌سایه‌های افغانستان

Image

گفت‌وگو با دکتر سردارمحمد رحیمی، پژوهش‌گر ژئوپولتیک و استاد دانشگاه

فرهمند: همراهان و مخاطبان خوب نسل پنجم سلام. حضور همه‌ی شما را به پنجاه و دومین برنامه‌ی اکس‌اسپیس نسل پنجم از شیشه میدیا خوش آمد می‌گوییم و از این‌که با نسل پنجم و شیشه میدیا همراه هستید و برنامه‌های ما را دنبال می‌کنید، از شما سپاسگزاری می‌کنیم.

در برنامه‌ی این هفته‌ی نسل پنجم، میزبان دکتر سردارمحمد رحیمی، استاد دانشگاه و پژوهشگر مطالعات ژئوپلتیک در دانشگاه اینالکوی فرانسه با موضوع «بررسی سیاست مهاجرستیزی کشورهای همسایه افغانستان با تمرکز بر عملکردهای جمهوری اسلامی ایران در قبال مهاجران افغانستان» هستیم.

سیاست خارجی کشورهای همسایه در قبال افغانستان، از زمان سقوط افغانستان به کام بحران‌های سیاسی و اقتصادی، همیشه سیاست ستیزه‌جویانه و اعمال فشار بر مهاجران در داخل کشورهایشان بوده است. خصوصاً پس از تحولات اخیر که سه سال پیش در افغانستان رخ داد، موج جدید و وسیعی از شهروندان افغانستان به کشورهایی مانند ایران و پاکستان پناه بردند، اما این کشورها هیچ‌گاه پناهگاه امنی برای بی‌پناهان افغانستان که از کام جنگ، خشونت، فقر و بی‌کاری به تحمل حقارت‌های همسایگان خود پرداختند، نبوده‌اند.

سیاست‌های مهاجرستیزی که کشورهای همسایه، به‌ویژه جمهوری اسلامی ایران، برای مهاجران افغانستانی اعمال کرده‌اند، اغلب تحقیرآمیز و ضد حقوق بشر و انسانی بوده است. این سیاست‌ها در قالب‌های مختلف مانند: شلیک به مهاجران، زندان، اعدام، اجاره‌های چند برابری خانه، سلب حق آموزش از فرزندان مهاجران، وادار کردن به انجام کارهای شاقه در ازای مزد کم، سلب حق مالکیت، و لگدمال کردن کرامت انسانی مهاجران، به وضوح اعمال شده است.

اخیراً مسعود پزشکیان، رئیس‌جمهور ایران، گفته بود که باید مانند کشورهای اروپایی مرزها را بین کشورهای اسلامی برداشت. اما چرا این مرز برای شهروندان افغانستان هر روز ضخیم‌تر و بلندتر می‌شود؟

دلیل سیاست مهاجرستیزی کشورهای همسایه افغانستان چیست؟

این سوال‌ها و پرسش‌های دیگری که از مخاطبان خواهیم گرفت، از جناب دکتر رحیمی خواهیم پرسید.

جناب دکتر رحیمی، خوش آمدید به برنامه‌ی نسل پنجم این هفته و بسیار ممنون از این‌که دعوت ما را پذیرفتید. بفرمایید، مایک در اختیار شماست.

رحیمی: سلام به شما و تمام کسانی که در این اسپیس حضور دارند. ان‌شاالله که بتوانیم در این اسپیس فهم خوبی را در رابطه با موضوع مهاجرین افغانستانی، خصوصاً در ایران، و پدیده‌ی مهاجرتی در جنوب آسیا که مرتبط به افغانستان، ایران و کشورهای آسیای میانه است، داشته باشیم و در پایان بتوانیم راه‌کاری برای حل این مشکلات بیابیم.

من خودم در ایران بزرگ شده‌ام و دوره‌های مکتب و دانشگاه را هم در ایران سپری کرده‌ام. در دوره‌ی بعد از سقوط افغانستان هم چند ماهی در ایران بودم و می‌خواهم بر اساس همین چشم‌دیدهای عینی، روایت‌ها، نظریه‌ها و چارچوب مفهومی مشخص به بحث بپردازم که به فهم بهتر و حل مسأله کمک کند. هدف ما این نیست که چشم‌بسته از مهاجران دفاع کنیم یا منفعت دولت میزبان را در نظر بگیریم؛ هدف ما این نیست و روی همین اساس بحث را از اینجا شروع می‌کنم که همین چند روز پیش یکی از دوستان من بیرون از ایران می‌خواست که با خانواده‌اش در ایران تماس بگیرد، ولی موفق نمی‌شد. همین دیروز موفق شد که تماس بگیرد و پرسید که دلیل چه بود؟ گفتند که دو هفته‌ای می‌شود که سیمکارت‌های ما را قطع کرده‌اند و به همین خاطر هم در داخل ایران و هم بیرون از ایران تماس گرفته نمی‌توانیم. شما ببینید که یک خانواده‌ی مهاجر افغانستانی که در ایران ۴۵ سال به صورت قانونی زندگی کرده است، از حقوق بسیار ابتدایی که حق ارتباط است، محروم هستند. این مسأله به گفته‌ی خودشان «رأفت اسلامی» داده شده و بدون اینکه به پیامدهای آن توجه شود، گرفته می‌شود.

اگر از این مسایل بگذریم، نسل‌های دوم و سومی از مهاجران را در ایران داریم که پدرشان در ایران به دنیا آمده‌اند و حالا این‌ها جوانان و نوجوانانی هستند که اساساً شناختی از افغانستان ندارند، نه به لحاظ تاریخ، فرهنگ، گویش، ارتباطات و …؛ ولی در داخل ایران هم بی‌هویت هستند و در حالت سرگشتگی شدیدی به سر می‌برند. به همین لحاظ فکر می‌کنم که بعد از ۴۰ سال سکوتی که جامعه‌ی مهاجر داشته‌اند و همین حالا هم مجبور هستند به دلیل سیاست‌های طردانگارانه و مهاجرستیزی که جمهوری اسلامی دارند و داشته‌اند، سکوت کنند. زمینه‌ای برای صحبت کردن آنها وجود ندارد و آنها دچار پیامدهای ناخواسته می‌شوند. ولی ما می‌خواهیم که یک دیدگاه منصفانه و مبتنی بر واقعیت‌های منطقه و کنوانسیون‌ها و قواعد بین‌المللی داشته باشیم که هم اگر دیدگاه منصفانه‌ای از طرف نخبگان ایرانی و افغانستانی وجود داشته باشد، سرانجام به این کمک کند که ما به طرف جلو گام برداریم و مسایل را بهتر بفهمیم و به سمت حل مسایل حرکت کنیم.

چند پیش‌فرض را ما می‌توانیم بر سر آن توافق کنیم؛ اساساً ما حق عدم پذیرش ایران از پذیرش مهاجران را به رسمیت می‌شناسیم و ایران می‌تواند بگوید که ما یک کشوری هستیم که مهاجران افغانستانی را نمی‌پذیریم. اما در کنار آن حقی را هم مهاجران دارند که در قالب کنوانسیون‌های ۱۹۵۱ ژنو و ۱۹۶۷ بیان شده است و آن این‌که اگر شرایط سیاسی، امنیتی و جانی داشتند، می‌توانند به کشورهای دیگر پناه ببرند و کشوری که در آن پناه برده‌اند، باید زمینه‌ی پذیرش او را فراهم کند. یعنی هردوی این‌ها قواعدی هستند که به لحاظ حقوقی و انسانی طرفین در واقع آن را پذیرفته‌اند.

مسأله‌ی بعد پذیرش حق برخورد انسانی با مهاجرین افغانستانی است که تحت هر شرایطی هستند: مهاجر، آواره، بی‌مدرک یا با مدرک؛ اما یک سری حقوق انسانی دارند که نباید توسط کسی نادیده گرفته شود و باید به صورت درست با آنها برخورد شود. اگر اخراج هم می‌کنند، باید تابع یک سری قواعد و ضوابط بوده و با حفظ کرامت انسانی یا بپذیرند یا وضعیت را مشخص کنند.

در نهایت، پذیرش حق نگرانی شهروندان ایرانی در مورد امنیت و اقتصادشان هست که این هم یک حق مشروع است و ما این را نادیده نمی‌گیریم. اما باید به این توجه کرد که پیش‌فرض‌هایی مثل هجوم افاغنه، مشکلات بهداشت، امنیت و … چقدر واقعیت دارد؟ چقدر این مسایل، مسأله‌ی کسانی است که به این مسایل دامن می‌زنند؟ یا نه، مسایل دیگری وجود دارد که به آن خواهیم پرداخت.

حالا سوال اصلی این است که چطور فرصت حضور مهاجران افغانستانی در ایران بعد از ۴۵ سال تبدیل به یک تهدید می‌شود؟ این هنر تبدیل فرصت به تهدید، از آن هنرهایی است که فقط از نظام جمهوری اسلامی ایران بر می‌آید. در کنار آن، یک سری مسایل بسیار مهم فرهنگی و آموزشی وجود دارد که من آن را تحت نام «ناسیونالیسم خام ایرانی» مطرح می‌کنم. این‌ها در کنار هم باعث می‌شوند که فرصت حضور مهاجران افغانستانی در ایران تبدیل به یک تهدید برای خود و مهاجران و برای آینده‌ی روابط دو کشور شود. در کنار این، ضمن اینکه نخبگان ایرانی اعلان می‌کنند که ما مهاجرپذیر نیستیم، خودشان از جمله‌ی مهاجرپذیرترین کشورهای دنیا هستند. هم‌زمان با مهاجرت شهروندان افغانستان، هفت یا هشت میلیون شهروند ایرانی از زمان انقلاب ایران تا دوره‌های بعد در کشورهای مختلف سه یا چهار موج مهاجرت را تجربه کرده‌اند و همین هفت یا هشت میلیون مهاجر، مثل مهاجران افغانستانی مردمان عادی بوده‌اند که یا به صورت قاچاق یا از طریق ویزا و فرصت‌های دیگر در کشورهای اروپایی رفته‌اند و دیگر برنگشته‌اند. به دلیل سابقه‌ی طولانی و فرصتی که کشور میزبان برایشان فراهم کرده است، برعکس ایران که این فرصت را در اختیار مهاجرین قرار نداده است. این شهروندان ایرانی در کشورهای غربی توانسته‌اند که درس و دانشگاه بخوانند، تجارت کنند و تبدیل به مدیران و کارفهمانی شده‌اند که ایرانی‌ها امروزه به آن افتخار می‌کنند. کما اینکه همین مهاجران افغانستانی که موفق شده‌اند در کشورهای اروپایی سفر کنند، توانسته‌اند که آنها هم وکیل شوند، مقام کسب کنند و صاحب نام و نشان شوند و این نشان می‌دهد که بین مهاجران ایرانی و افغانستانی هیچ فرقی نیست. وقتی محیط میزبانی برایشان فراهم بوده است، هر دو رشد کرده‌اند و چه بسا که مهاجران افغانستانی رشد بهتری داشته‌اند. در این هیچ تردیدی نکنیم که مهاجران افغانستانی به لحاظ ضریب هوشی و کاری یک سروگردن از مهاجران ایرانی بالاتر اگر نبوده‌اند، کمتر هم نبوده‌اند.

ما وقتی می‌بینیم که ایران به عنوان یک کشور مهاجرفرست، وقتی می‌گویند منابع ما به غارت می‌رود و یا می‌گویند که ظرفیت اقتصادی ما مورد هجوم قرار گرفته است، این‌ها معنای زیادی ندارد. وقتی شما به لحاظ جمعیتی نگاه می‌کنید، هفت یا هشت میلیون نفر را بیرون فرستاده‌اید که از این سرمایه استفاده نمی‌کنند، و همین مهاجران افغانستانی جای آن‌ها را گرفته‌اند و وضعیت چندان جدی و جدیدی به وجود نیامده است. تنها مشکل این است که آن هفت یا هشت میلیون ایرانی در کشورهای دیگر به انسان‌های مفید در جوامع دیگر تبدیل شده‌اند، ولی در کشور ایران بعد از ۴۵ سال به یک‌باره سیم‌کارت‌شان قطع می‌شود و از کوچک‌ترین حقوق بشری برخوردار نیستند. این نشان می‌دهد که شما باید یک بار سر در گریبان خود فرو ببرید و واقعاً سوال اخلاقی، وجدانی و حقوق بشری از خودتان بپرسید: ما با مهاجران افغانستانی چه کرده‌ایم؟ و با خودتان چه کرده‌اید؟ آن چیزی که شما به عنوان تاریخ و فرهنگ مردم ایران معرفی می‌کنید، بخشی از آن واقعاً جعلیات است که وقتی انسان می‌بیند، ناامید می‌شود. من چون در ایران بزرگ شده‌ام، در لایه‌های جامعه‌ی ایران آن غنای تمدنی را می‌بینم و دوستانی را می‌بینم که از این مسائل پاک هستند. اما این فضایی که در فضای مجازی به وجود آمده، نشان می‌دهد که جامعه‌ی ایران واقعاً یک جامعه‌ای است که مشکل دارد. من همیشه گفته‌ام که ما در منطقه‌ای قرار داریم که بیماری‌های فرهنگی و سیاسی که دارند، مثل هم هستند و این یگانه‌پنداری ایرانی‌ها، عرب‌ها یا گاهی اوقات افغان‌ها، نشان‌دهنده‌ی همان جهل و عدم آگاهی از تاریخ خودشان است و به میزان جعلیاتی که حکومت‌ها تحت نام ناسیونالیسم افغان، ناسیونالیسم ایرانی، ترک و عرب به خورد این‌ها داده‌اند، باعث شده است که به موجودات عجیب و غریبی تبدیل شویم که نه خود و نه گذشته‌مان را می‌شناسیم و نه نسبت به دیگران نگاه انسانی و برابر داریم.

از این بابت، اگر بخواهیم به بحث ورود پیدا کنیم، بحث مهاجران افغانستانی را می‌توان در چهار قالب مورد توجه قرار داد: ۱. دوره‌های مهاجرت ۲. سیاست‌های دولت میزبان ۳. مسائل سیاسی، فرهنگی و آموزشی ۴. نتایج و راهکارها

دوره‌های مهاجرت:

ما سه یا چهار دوره‌ی مهاجرت از افغانستان به سمت ایران داریم. قبل از پیروزی انقلاب ایران، همچنان مهاجرت‌های فصلی وجود داشت که فقط در فصول مشخصی می‌آمدند و کار می‌کردند و دوباره برمی‌گشتند. مسأله‌ی قیمت نفت نیز یک سرمایه‌ی خدادادی است که ایرانی‌ها دارند و از آن استفاده کرده‌اند و همین باعث ایجاد فرصت‌های کاری شده است. این یک نیاز بود و آمارها نشان می‌دهد که قبل از انقلاب ایران، تا حدود ۶۰۰ هزار مهاجر از افغانستان به ایران آمده‌اند که در فصول مشخصی برمی‌گشتند یا برخی از آن‌ها در ایران می‌ماندند. یکی از مسائلی که باید اشاره شود این است که بخش بزرگی از مهاجران افغانستانی که به ایران رفتند و برنگشتند، به دلیل ناکارآمدی دولت میزبان بوده است که باعث شد رفت‌وآمد آن‌ها مشکل شود و مجبور به ماندن در ایران یا کشورهای دیگر شوند.

هم‌زمان با حکومت کمونیستی در افغانستان و فشارهایی که بر گروه‌های مذهبی وارد آمد، بخشی از مهاجران که عموماً شیعه بودند، به سمت ایران و بخشی به سمت پاکستان مهاجرت کردند. بعدها، موج بعدی مهاجرت‌ها در دوران جنگ‌های داخلی افغانستان صورت گرفت که باعث مهاجرت شهروندان افغانستانی به ایران شد و مهاجرت‌های بعدی نیز تحت تأثیر حملات شوروی، مجاهدین، طالبان اول و طالبان دوم قرار داشت. این مهاجرت‌ها بیشتر تحت تأثیر شرایط امنیتی افغانستان بوده است.

سیاست‌های دولت ایران در قبال مهاجران افغانستانی:

سیاست‌های دولت ایران را در قبال مهاجران افغانستانی می‌توان به سه دوره تقسیم کرد:

پیروزی انقلاب اسلامی:

قبل از انقلاب هم مهاجرت وجود داشت و بر اساس نیازمندی‌های هر دو طرف صورت می‌گرفت. بعد از پیروزی انقلاب ایران و با شعار «اسلام مرز ندارد»، جذابیت‌های بسیاری داشت و افغانستان هم زیر فشار و حضور نیروهای شوروی قرار داشت. بنابراین، مهاجران زیادی به سمت ایران مهاجرت کردند. ایران در آن زمان یک چارچوب بروکراتیک برای پذیرش مهاجران افغانستانی نداشت و بر اساس الگوی ایدئولوژیک خود، به افغانستانی‌ها اجازه داد تا در کنار ایرانی‌ها در جنگ‌ها حضور داشته باشند. در همین راستا، سه تا چهار هزار نفر شهید شدند و در بخش‌های مختلف با ایرانی‌ها همکاری کردند. اما در همان زمان، نگاه‌ها این بود که افغانستانی‌ها نباید در ایران بمانند و نگاه موقت به مهاجران وجود داشت که پشت سر آن یک گزاره‌ی نژادپرستانه قرار داشت و این یعنی که هیچ افغانستانی نباید ایرانی شود. به همین دلیل، قانون اساسی ایران سخت‌ترین شرایط را برای اعطای تابعیت وضع کرده است و تابعیت باید بر اساس خون باشد نه حتی خاک.

دوم، سیاستی بوده است که بیشتر از دوره‌ی آقای احمدی‌نژاد به این سو اتخاذ شد و آن سیاست بازگشت مهاجران بود. این روند در دوره‌های «خاتمی» و «رفسنجانی» نیز آغاز شده بود، اما در دوره‌ی احمدی‌نژاد شدت بیشتری پیدا کرد. در این دوره تصمیم گرفته شد که هزینه‌های زندگی مهاجران افغانستانی آنقدر بالا برود که این‌ها مجبور به ترک ایران شوند. با این حال، فرمانده نیروی انتظامی ایران گفته بود که سیاست بازگشت مهاجران به نفع ما نیست، زیرا بسیاری از کارهای صنعتی و مشاغل بدون نیروی کار می‌مانند و یا متوقف می‌شوند. او پیشنهاد کرده بود که سیاست بازگشت باید تعدیل شود و باید بیشتر روی ساماندهی وضعیت مهاجران کار کنیم تا بازگشت آن‌ها. نکته‌ی جالب این است که همواره برچسب مشکلات امنیتی، بهداشتی و اقتصادی به مهاجران افغانستانی زده شده است. اما فرمانده نیروی انتظامی ایران گفته بود که میزان جرم و جنایت در میان مهاجران افغانستانی نسبت به ایرانی‌ها بسیار پایین‌تر است و این یک صحبت شوک‌آور برای جامعه‌ی ایران و سیاست‌مداران ایرانی بود. این نشان می‌دهد که مهاجران افغانستانی تلاش می‌کنند تا با جامعه‌پذیری و تطابق فرهنگی، خود را به عنوان بخشی از جامعه میزبان معرفی کنند. آن‌ها در ایران پناه آورده‌اند و هیچ هدف دیگری جز زندگی مسالمت‌آمیز ندارند.

سوم، دوره‌ی جدید مسائل مرتبط با مهاجران افغانستانی، دوره‌ی ساماندهی آن‌ها است. در این دوره، به این نتیجه رسیدند که حضور مهاجران افغانستانی در ایران، به ویژه در عرصه‌های اقتصادی و توسعه، یک ضرورت است. حتی ایرانی‌ها با اهداف ژئوپلتیک خود در منطقه از مهاجران افغانستانی بهره‌برداری کرده‌اند. مهاجران افغانستانی از کشور خود فرار کرده بودند تا در ایران پناه بگیرند، اما ایران از آن‌ها برای مقاصد امنیتی خود استفاده می‌کرد. این روند سامان‌دهی هنوز ادامه دارد، اما متأسفانه با توجه به رگه‌های نژادپرستی که در سیاست‌های ایران وجود دارد، این روند به‌طور رسمی و مدون نشده است و پس از ۴۵ سال، مهاجران همچنان در وضعیت بی‌سرنوشتی قرار دارند. به عبارت دیگر، ایران هیچ‌گاه نتوانسته است یک سیاست جامع و انسانی برای مهاجران افغانستانی تدوین کند.

در طول ۴۵ سال گذشته، مهاجران افغانستانی در ایران هویتی مبهم و بی‌پناه داشته‌اند. اگر امروز در رسانه‌های ایران مطرح می‌شود که «اخراج افغانستانی‌ها مطالبه‌ی ملی است»، این صرفاً یک خواسته کور است که نه تنها به امنیت ملی ایران ضربه می‌زند بلکه به مهاجران نیز آسیب می‌رساند.

نکته‌ی سوم این است که چه عواملی باعث شده است که ایران با این مشکل مواجه باشد؟ مسئله مهاجران افغانستانی در ایران رابطه‌ی مستقیم با کشمکش‌های داخلی و سیاست‌های خارجی ایران دارد. در سه یا چهار سال اخیر، با توجه به سیاست‌های منطقه‌ای ایران و فشارهای رسانه‌ای خارجی، سردرگمی سیاسی ایران در قبال منطقه و مردم خود موجب شده که فشارها و مشکلات به مهاجران نیز منتقل شود. در طول ۴۵ سال، رژیم جمهوری اسلامی هیچ توجهی به مسئله مهاجران افغانستانی به‌عنوان یک مسئله انسانی، حقوق بشری و اسلامی نداشته است. سیاست‌های کج‌دار و مریز و سوء استفاده‌گرانه از مهاجران باعث شده که جامعه ایرانی نسبت به افغانستانی‌ها نگاهی منفی پیدا کند. این نگاه منفی در نتیجه سیاست‌های طرد و نادیده‌انگاری مهاجران در جامعه ایران شکل گرفته است.

از طرف دیگر، در طول این سال‌ها، اجازه داده نشده که مهاجران افغانستانی رسانه‌ای مستقل داشته باشند تا درباره‌ی فرهنگ، تاریخ و توانمندی‌های خود صحبت کنند و به غنای فرهنگی جامعه ایرانی کمک کنند. این فرصت از آن‌ها گرفته شده و همین امر باعث شده که مهاجران و ایرانی‌ها نتوانند از ظرفیت‌های یکدیگر بهره‌برداری کنند. در عین حال، رژیم ایران بیشتر از مهاجران برای پیشبرد سیاست‌های بلاگردانی خود استفاده کرده و تمام ناکارآمدی‌های داخلی را بر گردن مهاجران انداخته است.

در مورد سهم مردم ایران در این تنش‌ها، باید گفت که تنها ملی‌گراهای ایران نیستند که با مهاجران مشکل دارند، بلکه برخی گروه‌های مذهبی ایران نیز در صف مهاجرستیزان قرار دارند. این پیوند بین ملی‌گراها و مذهبی‌ها ریشه در یک عامل پنهان دارد که من آن را «نژادپرستی ایرانی» می‌نامم. این پدیده به شدت در فرهنگ و آموزش ایرانی‌ها ریشه دوانده است.

در زمینه‌ی آموزش فرهنگی، وقتی به نگاه ایرانی‌ها در مورد ناسیونالیسم و هویت ملی ایرانی توجه می‌کنید، عمدتاً از یک حوزه‌ی تمدنی گسترده‌ی جعلی تحت نام «آریانا» یا «فلات ایران» صحبت می‌شود که این نگاه، خارج از جغرافیای ایران امروز را بیگانه می‌پندارد. این تفکر غلط در ایران وجود دارد و پیامد آن را می‌بینیم که چگونه نسبت به مهاجران افغانستانی و مردم دیگر کشورهای همسایه نگاهی بیگانه‌ستیزانه وجود دارد.

به عنوان نمونه، بسیاری از ملی‌گراها و مذهبی‌های ایرانی وقتی می‌خواهند تصویری از افغانستان و شهروندان آن‌جا ارائه دهند، تصویری از بلوچ‌ها و افرادی که در کنار دریای خلیج نماز می‌خوانند، می‌آورند. این افراد به‌خاطر آموزه‌های غلطی که در مدارس خود در مورد هویت ملی دارند، سنی‌ها را بیگانه می‌پندارند و کسانی که قیافه‌های‌شان شبیه هزاره‌ها باشد، یا برخلاف «قواره‌ای» که خودشان برای ایرانی‌ها تراشیده‌اند، به همان دلیل از ایران طرد می‌کنند. این مثال‌ها نشان‌دهنده‌ی خطرات ناسیونالیسم خام ایرانی است که حتی بر سر مردم خودش نیز بلای بزرگی آورده است.

مثال دوم: من دوره‌ی تحصیلم را در ایران گذرانده‌ام و در دوره‌ی لیسانس یک استادی داشتیم که ادبیات فارسی تدریس می‌کرد. در یک جلسه، تاریخ بیهقی تدریس می‌کرد و در آنجا درباره‌ی سیل مدهش غزنین صحبت می‌کرد که در مسیر خود همه چیز را برده بود و ویرانی فراوان برجای گذاشته بود و تا زابل هم ادامه پیدا کرده بود.

او می‌گفت که این سیل چقدر عظیم بوده که همه چیز را تا زابل برده است و زابل هم هزار کیلومتر از غزنین دور است. من دستم را بلند کردم و گفتم که ما در افغانستان، در همجواری ولایت غزنین، ولایت زابل را داریم که شاید ۲۰ یا ۵۰ متر از هم فاصله دارند و لازم نیست که شما زابل در سیستان و بلوچستان را یادآوری کنید. این مثال را به این خاطر گفتم که ناسیونالیسم خام ایرانی که به آن اشاره کردیم، چه تأثیری بر استادی با بیست سال سابقه تدریس داشته است.

در نهایت، سخن اصلی این است که ما در کشورهای همسایه مهاجران زیادی داریم که در قالب‌های مختلف دسته‌بندی می‌شوند. مهاجرانی که از ۴۵ سال پیش به ایران آمده‌اند، نسلی از آنها به نسل دوم و سوم تبدیل شده‌اند و کاملاً ایرانیزه شده‌اند و با تمام سلایق و علایق ایرانی فکر می‌کنند. این موضوع ظلمی است. وقتی با این مهاجران که اصلاً چیزی از افغانستان نمی‌دانند چنین برخوردی صورت می‌گیرد، آنها باید در ایران تعیین تکلیف شوند و مانند هر شهروند دیگری از حق تابعیت و حقوق انسانی برخوردار شوند.

یک دسته دیگر، طلاب و دانشجویان هستند که مسأله‌ی آنها جدا است و پس از اتمام دوره‌های خود به کشورشان باز می‌گردند.

دسته‌ی سوم، کسانی هستند که به تازگی به ایران آمده‌اند، چه با مدرک و چه بدون مدرک. این افراد، زمانی که وارد مرز ایران می‌شوند، باید طبق قوانین بین‌المللی با آنها برخورد شود. اگر ایران اعلام کند که این افراد قابل پذیرش نیستند، این تصمیم هم باید مطابق قواعد حقوقی باشد. به این معنی که وقتی یک مهاجر افغانستانی بدون مدرک دستگیر می‌شود، باید طبق اصول بین‌المللی و کرامت انسانی با آنها برخورد شود، پرونده‌ای برای آنها تشکیل گردد، دیدگاهشان بررسی شود که آیا این افراد برای جامعه ایران خطرناک هستند یا خیر، و پس از انگشت‌نگاری و ارزیابی دلایل، تصمیم نهایی برای پذیرش یا عدم پذیرش آنها اتخاذ شود.

مسأله‌ی اساسی این نیست که بگوییم شما باید حتما مهاجرین را بپذیرید، بلکه می‌خواهیم که هر اقدامی که انجام می‌دهید، مطابق قواعد بین‌المللی باشد. در غیر این صورت، نشان از بی‌برنامه‌گی دولت ایران است. بنابراین، دولت ایران باید در چارچوب قواعد بین‌المللی، اسلامی و اصل کرامت انسانی مسئولیت بپذیرد و این راه حل ساده است که ممکن است زمان‌بر و هزینه‌بر باشد، اما در نهایت ایران با همکاری جوامع بین‌المللی می‌تواند به این مسأله رسیدگی کند.

فرهمند: چقدر عدم اعتبار و اتوریته‌ی سیاسی افغانستان در سبک‌انگاری مهاجران افغانستانی توسط کشورهای همسایه تاثیر دارد؟

رحیمی: طبیعی است. همین مشکلات سیاسی و شرایطی که در افغانستان حاکم است، باعث همین مهاجرت‌ها شده است و این مختص جامعه‌ی افغانستان نیست. اگر چنین شرایطی برای هر جامعه‌ای اتفاق بیفتد، همین مسأله پیش خواهد آمد. مثلاً در اسرائیل، وقتی یک حادثه رخ می‌دهد، همه فرودگاه‌ها شلوغ می‌شود و مردم آماده‌ی رفتن می‌شوند. در ایران هنوز حملات موشکی رخ نداده، ولی صف‌های طولانی برای خرید سوخت ایجاد می‌شود. من فکر می‌کنم ریشه‌ی حل تمام این مشکلات در داخل افغانستان است.

فرهمند: طالبان محصول حمایت ایران و شریک سیاسی ایران است. چرا این شراکت سیاسی و اتوریته سیاسی طالبان نمی‌تواند مشکل مهاجران را حل کند؟ ۳۰۰ نفر کشته شدند و گویا هیچ واکنشی از طرف ایران نشان داده نشد.

رحیمی: باید منصفانه بگوییم که ایران به صورت کل حامی طالبان نیست. بخش زیادی از این مسأله به کشورهای دیگر برمی‌گردد که منافع خود را در خروج آمریکا از افغانستان می‌دیدند.

بحث اصلی در مورد ایران این است که ایران به دنبال هژمونی منطقه‌ای است. همان‌طور که اخیراً رهبر ایران گفته است که باید کمربندهایی از افغانستان تا یمن و عراق بسته شوند. این رویاها برای ایران وجود دارد و به همین دلیل است که موضوع مهاجرین باید مبهم و سردرگم باقی بماند تا ایران بتواند از آن‌ها استفاده کند. ایران نه به قواعد حقوقی تن می‌دهد، نه به قواعد اسلامی و دینی، و در قالب یک سیاست مبهم پیش رفته و از مسئولیت خود شانه خالی کرده است. اکنون نیز می‌تواند این سیاست را ادامه دهد، اما قربانی این شرایط هم مردم ایران و هم مهاجران افغانستانی هستند. مردم ایران به جای این که از دولت بخواهند این سیاست‌های اشتباه را اصلاح کند، به مهاجرستیزی فکر می‌کنند و مهاجران هم از دو سو تحت فشارند: از یک طرف کشورشان جای امنی برایشان نیست و از طرف دیگر مردم ایران در ستیزه با آنها هستند. به همین دلیل، باید فکری اساسی در این مورد صورت گیرد و نیازمند یک خودآگاهی منطقه‌ای است تا دوباره اسیر بازی‌های حکومتی نشویم. این حکومت‌ها مردمی و پاسخگو نیستند و اهداف سیاسی خاص خود را دنبال می‌کنند.

در نهایت، ما قصد داریم یک نگاه تحلیلی به وضعیت مهاجران افغانستانی در ایران داشته باشیم که آن را نوعی مهاجرستیزی نسبت به شهروندان افغانستانی می‌دانیم. نگاه ما، نگاه حل مسأله است و این طور نیست که فقط مسئولیت را بر دوش ایران و حکومت ایران بگذاریم؛ بلکه ما می‌گوییم مهاجرت یک مسأله است که باید در مورد آن فکر کرد و راه‌حل‌های درست و منطقی برای آن سنجیده شود. متاسفانه در این زمینه غفلت‌هایی صورت گرفته است که ناشی از سیاست‌های غلط ایران و نگرش سیاسی به مهاجران افغانستانی است که ایرانی‌ها دارند.

علاوه بر این، جامعه‌ی ایران به دلیل آموزش نادرست در زمینه تاریخ، فرهنگ و تمدن ایرانی، به مردمانی تبدیل شده‌اند که برداشت‌های اشتباهی از تاریخ و هویت خود دارند. در همین چارچوب، رگه‌هایی از نژادپرستی در این آموزش‌ها گنجانده شده است که نتیجه‌اش این می‌شود که ایرانی‌ها نه تنها با هم‌وطن خود مشکل دارند، بلکه افغان‌ها را نیز بیگانه و دشمن می‌پندارند و حتی با خودشان و منطقه در جنگ هستند. همین اختلافات و آشوب‌ها را نیز به وجود آورده است.

ما در نهایت شاهد یک پیچیدگی مفهومی در حوزه‌ی ایران هستیم که هرکدام از این مسائل باید به طور جداگانه تحلیل شوند و این کار دشواری است.

در عین حال، ما به قوانین ایران در قبال مهاجرین آگاهیم، اما در خصوص قوانین و کنوانسیون‌های بین‌المللی و رعایت آنها نیز تأکید می‌کنیم که قالب‌های روشنی برای حل این مسأله وجود دارد، به شرطی که هم ایران، هم جوامع بین‌المللی و هم مهاجران افغانستانی به دنبال آن باشند. در حال حاضر، بخش‌هایی از نخبگان ایرانی نگاهی منفعت‌جویانه به این مسأله دارند و رویکرد حل مسأله برایشان مطرح نیست. به نوعی می‌خواهند این مسأله را در راستای منافع خود و جهت‌دهی به افکار عمومی پیش ببرند. هرکدام از آنها به دنبال منافع سیاسی خاص خود هستند و چیزی که برایشان مهم نیست، حل بنیادین مسأله‌ی مهاجرین است. اگر برای حل این مسأله اقدام صورت گیرد، در یک چارچوب کلان، روابط آینده را نیز بهبود خواهد بخشید.

وظیفه‌ی ما این است که این مسأله را تبیین کنیم تا حداقل مهاجران آگاه شوند و همچنین نخبگانی که در داخل ایران تلاش می‌کنند این مشکل را به طور اساسی حل کنند. مجموع این تلاش‌ها می‌تواند منجر به بهبود وضعیت مهاجران شود. از طرف دیگر، در داخل افغانستان باید تلاش‌هایی برای تغییر وضعیت صورت بگیرد تا مسأله‌ی مهاجرت به طور کلی پایان یابد یا حداقل در قالبی قانونی قرار گیرد که تبدیل به تحقیر، توهین و تروما نشود.

فرهمند: تشکر فراوان از شما، جناب دکتر رحیمی، و ممنون از اینکه دعوت ما را پذیرفتید.

Share via
Copy link