ثانیههای گرد ساعت، که بر دیوار میچرخند، برای من به تسبیحی تبدیل شدهاند. هر حرکت آن، مهرهای است که با هزار ذکر پشت سر میگذرانم. چندین بار شمردهام که چند مهره باید بگذرد تا از «روزهای شبمانند» به «شبهای روزمانند» برسم. از روزها فرار میکنم و به شب پناه میبرم. به نویسندگانی که از شب نالیدهاند و آن را به جهالت، تاریکی و سیاهی تشبیه کردهاند، شاکیام.
برای من شب، آغاز است. زمانی که آفتاب شروع به غروب میکند، غنچههای ذهنم باز میشوند. غنچههایی که گمان میرود شبپرست یا ماهپرست باشند. ذهنی که در روز خسته و زار به نظر میرسید، در شب هنگام، از جنبوجوش، خواب گریزان میشود. دستهایی که غذای نهار را به سختی همراهی میکردند، در شب هنگام، چای میریزند و خود مرا به نوشتن وا میدارند. چشمهای ضعیفی که در روز فریاد میزنند: «نمیبینیم!» در دل شب، منبع نور میشوند و اطرافم را روشن میکنند.
و من باز مینویسم. البته باید بنویسم. نمیخواهم این سیستم شبمحوری بههم بخورد. باید بنویسم که عهد من، متنی را که شب را به تاریکی تشبیه کرده است، منسوخ کند. عهد من، عهد «شبمحوری» است. شاید بانی آن هم من، «زهرا علیزاده، تیام»، باشم.
منتظر میشوم تا آرامش و سکوت همه جا را فرا بگیرد. بعد، طبق روال معمول و نوبت، گوشهایم به قصههای ماه گوش میدهند. ماه مغرور، در آسمانها به تنهایی چه حکایتهایی که ندارد. چشمهایم درخشش ستارهها را تحسین میکنند. شاید درخشش چشمهایم را از آسمان شب به ارث برده باشم. همیشه به آنها پایبند بودهام و دایماً به تماشای آنها گردنم را از پا در آوردهام و در بدل، آنها قسمتی از درخشش خود را به چشمهایم هدیه کردهاند. آرامشی که فقط ساعت جرأت دارد با تیکتیکهای خود آن را بشکند. فضای امن شب است که مقدمات گذر روح و ذهنم را به هر کجا فراهم میکند.
امشب قرار است گذری داشته باشم به دل تکتک دانشآموزانم. این روزها برای من و دانشآموزانم سخت میگذرد، چون به پایان درسهای مدارس نزدیک و نزدیکتر میشویم. نه تنها من، بلکه شاگردان نیز احساس ناخوشایند بروز میدهند. آنها در کلاس ششم قرار دارند. اگر وضعیت به همین روال پیش برود، سال بعد خانهنشین خواهند شد. حالا من، شب، ماه، ستاره، ساعت، سکوت و آپارتمانهایی که چراغهای درون اتاقهای آن به سمت من چشمک میزنند، باید فکر کنیم که چگونه دانشآموزانم سال آینده بدون دغدغه، مانند امسال بدرخشند، اما در سطحی بالاتر. امسال با نهایت تلاش و پشتکار، توانستم به آنها زبان انگلیسی را به شکل ابتدایی آموزش دهم و هنوز کارهایم نیمهتمام است. سال آینده باید آنها حضور داشته باشند و من باید بتوانم دروس آنها را ادامه دهم.
شب فضای تفکر را فراهم کرده است. ماه در تفکر عمیقی فرو رفته، ستارهها میان خود مشورت دارند، ساعت کمی کندتر میرود تا ما بتوانیم تصمیمی دقیق ارایه دهیم. سکوت ادامه دارد و آپارتمانها مرا به ایدههای نو رهنمون میکنند. همهی ما در پی این هستیم که به یک نتیجهی خوب برسیم و خواهیم رسید.
البته، فارغ از نتیجه، انسجام و ارتباط من با شب زیباست. شب بستر افکار من است که به شکل گسترده مرا همراهی میکند. برای من، شب بازکنندهی تفکرات و محل ظهور ایدههای نو و آرامش است. من اقرار میکنم که شب، بله، شب برای من روز است، روشن است و الهامبخش. من شب را نور در افکارم اعلام میکنم و نوشتههایی را که شب را تاریکی دانستهاند، منسوخ میکنم. از شبهای نو، روزی کشف خواهد شد. بیا به منبع بنگر!
نویسنده: زهرا علیزاده، تیام