صدای زنگ امید

Image

در یکی از روزهای گرم تابستان در کنار خانواده‌ام زندگی می‌کردم. آفتاب سوزان بر روی کوه‌های دوردست می‌تابید و گرمای هوا همه جا را فرا گرفته بود. خانه‌ام در یکی از روستاهای کوچک و دورافتاده قرار داشت. زندگی من بیشتر بر اساس طبیعت و روزمرگی‌ها می‌گذشت. همیشه آرزوی داشتن زندگی متفاوت را داشتم. آرزو داشتم روزی بتوانم به مکتب بروم، کتاب بخوانم، بنویسم و به رویایم برسم.

اما این روزها در روستای ما به دلیل شرایط حاکم بیشتر دختران بالاتر از صنف ششم از رفتن به مکتب و دانشگاه محروم اند. حکومت طالبان قوانین سخت‌گیرانه وضع کرده بود که آموزش برای دختران بالاتر از صنف ششم را ممنوع کرده بود. من می‌دانستم که آموزش تنها راه برای تغییر زندگی و ساختن آینده بهتر است.

یک روز وقتی که در حویلی خانه مشغول کمک به مادرم بودم، صدای زنگ مکتب از دور به گوشم رسید. این صدا مرا از دنیای روزمره بیرون کشید. قلبم می‌تپید، صدای زنگ مکتب، صدای امید و آرزو بود؛ صدای شروع یک روز جدید؛ اما آنچه مرا بیشتر به هیجان انداخت این بود که این صدا از یک مکان مخفی به گوش می‌رسید.

مرد مهربانی که از شرایط آگاه بود، قلبی پر از محبت و دلسوزی برای دختران داشت. تصمیم گرفته بود که صنف‌های مخفی برای آموزش دختران برگزار کند. او می‌دانست که این کار می‌تواند جانش را به خطر بیندازد؛ اما عشق به علم و امید به آینده بهتر برای دختران او را از این خطر نترساند. این مرد با دلسوزی تمام، به‌رغم تهدیدات و سختی‌ها، صنف‌های مخفی را برای ما برگزار می‌کرد. صدای زنگ مکتب که از مکان مخفی به گوش می‌آمد، برایم مانند نوری در دل تاریکی بود. دلم پر از امید و اشتیاق شد. شاید امروز نتوانستم به مکتب بروم؛ اما این صدا نشان می‌داد که هنوز امیدی وجود دارد، هنوز جایی برای یادگیری است.

من و دوستانم به سرعت به سمت آن مکان حرکت کردیم. درس ما در اتاق‌های کوچک و تاریک برگزار می‌شد که تنها یک پنجره کوچک داشت و نور کمی وارد آن می‌شد. معلم مهربان و شجاع ما، با دلسوزی و فداکاری به ما علم می‌آموخت. او همیشه به ما می‌گفت: «هیچ چیزی نمی‌تواند شما را از یادگیری باز دارد، تنها خودتان می‌توانید این را انتخاب کنید.»

روزها گذشت و ما با وجود تمام محدودیت‌ها به یادگیری ادامه دادیم. در دل گرمای تابستان و در میان همه‌ی سختی‌ها، من به رویای خود می‌اندیشیدم. روزی خواهد آمد که دیگر هیچ محدودیتی وجود نخواهد داشت، روزی که دوباره به مکتب خواهیم رفت و می‌توانیم در کنار دیگران علم بیاموزیم.

این روزها شاید برای بسیاری از دختران راهی برای آموزش وجود نداشته باشد، اما من باور داشتم که صدای زنگ مکتب، روزی به گوش همه خواهد رسید و برای ما فرصتی فراهم خواهد کرد تا به رویاها و آرزوهایمان دست یابیم.

نویسنده: سهیلا اکبری

Share via
Copy link