دخت قهرمان بودا

Image

کنار پنجره نشسته‌ام و به دورترین نقطه‌ای که چشمانم قادر به دیدن آن هستند، نگاه می‌کنم. جسمم اینجا است، اما ذهنم درگیر جایی دیگر است.
به ده سال پیش فکر می‌کنم؛ به روزهایی که در کوه‌ها و دشت‌های پنجاب دیار بودا سپری کردم. آن روزها تنها دلخوشی‌ام بازی با هم‌سن و سالانم بود. صبح‌ها زود بیدار می‌شدم، صورتم را می‌شستم و موهایم را شانه می‌زدم و آماده می‌شدم که تمام روز نقش یک داکتر را بازی کنم.

همین‌طور روزها می‌گذشت. من بیشتر وقت‌ها با پسرها بازی می‌کردم، چون در منطقه‌ام دخترانی هم‌سن خودم خیلی کم بودند که می‌خواستند مثل بزرگ‌ترها رفتار کنند. اما من تنها دختری بودم که با شوخی‌ها و شیطنت‌هایم غرق در خیالات و بازی‌های کودکانه‌ام بودم و از آن لحظات بیشترین لذت را می‌بردم.

بسیاری می‌گویند: «ای کاش زود بزرگ نمی‌شدیم و می‌توانستیم دوباره به دوران خوش کودکی برگردیم.» اما من به خودم می‌گویم، چرا باید این‌قدر از زندگی شکایت و همواره این حرف‌ها را تکرار کرد؟ بزرگ شدن آرزوی بسیاری از ما در دوران کودکی بود و ما تقصیری در این نداریم. اما حالا که بزرگ شده‌ایم، باید سعی کنیم زندگی را به دست خود بگیریم و از آن به بهترین شیوه لذت ببریم.

من در هفت سالگی فهمیدم که زندگی فقط بازی‌های کودکانه نیست و چیزهای زیادی فراتر از آن در پیش است. از همان سن یاد گرفتم که زندگی چقدر می‌تواند سخت و طاقت‌فرسا باشد و برای تبدیل شدن به یک مبارز واقعی باید با مشکلات زیادی روبه‌رو شویم.

وقتی زندگی واقعی را درک کردم، در میان مشکلات غرق بودیم و دقیقاً در همین لحظه بود که با ماشین‌خیاطی آشنا شدم؛ کاری که هم مشکلات مالی‌مان را حل می‌کرد و هم مشکلات جدیدی را به همراه آورد.
ده سال تمام فقط زحمت کشیدم، تا امروز به این نقطه رسیدم. هر لحظه از این ده سال را به خوبی به یاد دارم، روزهایی که با مشکلات فراوان درس می‌خواندم و کار می‌کردم. گاهی بسیار خسته می‌شدم و شرایط سخت بود، اما وقتی شب‌ها دور هم جمع می‌شدیم و می‌خندیدیم، تمام دردها و خستگی‌هایم فراموش می‌شد. امروز مشکلاتم برایم عادی به نظر می‌رسند. این به این معنی نیست که مشکلاتم کم‌تر شده‌اند، بلکه من تبدیل به یک مبارز قوی‌تر شدم.

وقتی به همه این‌ها فکر می‌کنم، به خودم افتخار می‌کنم که چقدر خوب تحمل کردم و جنگیدم. پی بردم که در درون هر یک از ما دختران، یک مبارز قوی وجود دارد که هیچ‌گاه تسلیم نمی‌شود. هزاران دختر دیگر مثل من در دیار سنایی، بودا، یا هر جای دیگر می‌جنگند تا به «برابری و آزادی» برسند. دختر قهرمان بودا هرگز تسلیم نخواهد شد و به آرزوهایش وفادار خواهد ماند.

نویسنده: راحله اکبری

Share via
Copy link